جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۸۲

توریست سمج

در اصفهان دو تا توریست فرانسوی بودند که با سماجت تمام دنبال طاووسهای مسجد شیخ لطف الله می گشتند. همون شب، دوباره تو بازار دیدمشون. ازشون برسیدم که تونستند طاووسها رو پیدا کنند یا نه. با افتخار گفتند که موفق شدند بعدش هم اضافه کرد که برنامه فرداشون خیلی سخت تره که اونم پیدا کردن شیش تا تاووس تو مسجد شاه است!

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۲

سلام با چشمان بسته

نمی دونم چرا نمی تونم بهش سلام کنم. هرچند که می دونم اینجا هم زبون زیاد نیست و باید قدر همین چندتایی رو هم که هست دونست. اینم می دونم که خیلی تنهاست. نمی دونم، شاید به خاطر عادتیه که دارم. وقتی که می خوام سلام کنم، باید به چشمای طرف نگاه کنم تا ببینم چطوری بهم نگاه می کنه، به چشم یک آشنا یا بیگانه و اینکه دوست داره سلامش کنم یا نه و همیطور سلام من خیلی وقتها دیدنیه، نه شنیدنی! بنابراین می خوام ببینم که سلامم دیده میشه یا نه. ولی چشمهای اونو نمی تونم ببنیم. چون همیشه عینک آفتابی داره، حتی شبها و این باعث میشه که الگوریتم سلام کردن من هنگ کنه. ای کاشت اینو می خوند.

چهارشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۲

استخاره

شهر ما اتوبوسهای منظمی داره. مثلا این اتوبوسی که من سوار می شوم تا به دانشگاه برم، دقیقا هر بیست دقیقه از ایستگاه حرکت می کنه (سر ساعت، بیست دقیقه و چهل دقیقه). بنابراین اگه کسی یک اتوبوس رو از دست بده، باید بیست دقیقه وایسته تا اتوبوس بعدی بیاد. من از خونه تا ایستگاه اتوبوس رو پیاده می رم که چیزی حدود ده دقیقه طول می کشه. یک مدتی بود که سعی می کردم درست سر ساعت به ایستگاه برسم تا بی خودی اونجا معطل نشم ولی نتیج برعکس بود و همیشه به طور متوسط، بیست دقیقه در ایستگاه منتظر می موندم. علت هم ساده بود. راه رو کوتاه می پنداشتم و خودم رو سریعتر از اونچه که بودم! بنا براین خیلی ساده، چند ثانیه دیر می رسیدم. نکته درد آور هم اینه که خیلی وقتها اتوبوس وقتی راه می افتا که من در چند قدمیش بودم.
دیدم اینطور نمیشه. سعی کردم سیاست جدیدی رو پیشه کنم. اونم اینه که صبحا، به ساعت نگاه نمی کنم و از خونه راه می افتم. اینطوری لا اقل به طور میانگین ده دقیقه در ایستگاه منتظر می مونم.
فکر می کنم سیاست مدارهای ایرانی بد نیست که نیم نگاهی به این راه حل داشته باشند. چون همیشه در تخمین اندازه توان خودشون، توان دشمن و یا پول و امکانات اشتباه می کنند. بنابر این تقریبا همیشه بازنده ما هستیم. با این اوضاع و احوال فکر کنم بهتره که از روش من که یک استراتژی تصادفی است، پیروی کنند. به زبان ساده، تصمیماتشون رو با شیر یا خط بگیرند. لا اقل اینطوری در پنچاه در صد موارد تصمیم درست رو خواهند گرفت که خیلی بهتر از باخت در صد در صد موارد است.