یکشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۶

چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

تهوع - ۳

بر خورد یک جسم سخت با آبی که توی سیفون* توالت فرنگی جمع شده ...

*سیفون لوله‌ای خمیده است که در آن آب جمع می‌شود تا مانع جریان هوا بین اتاق و لوله‌های فاضلاب شود.

یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۶

اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد. صدای گوشخراش آمبولانسها بود. انگار که در دیار ما کسی رو به قبله نمیشه که نیاز به آمبولانس پیدا کنه.

شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶

گل و قالی و امتحان و ورقه دانشجو و مقاله و تحقیق و تفحص و غیره و ذلک را به حال خود می‌گزاریم و چند صباحی به سیر آفاق می‌پردازیم.

چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

بُزکم چاق شده بود، چله شده بود

بُزکم چاق شده بود، چله شده بود. بیشتر از اونی که شیر می‌داد، علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم.
بزکم تو چشمام نگاه می‌کرد و من دلم نیومد سرش رو ببرم. برای همین گفتم اول گوشش رو می‌برم. گوشش رو بریدم، بزکم شاخم زد. تصمیم گرفتم که که بزکم رو نکشم.
بزکم چاق بود، چله بود، یک گوش نداشت و بیشتر از اونی که شیر می‌داد علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم. اما دلم نیومد. برای همین فقط اون یکی گوشش رو بریدم. بزکم شاخم زد، از کشتنش منصرف شدم.
بزکم چاق بود، چله بود، دو گوش نداشت و بیشتر از اونی که شیر می‌داد علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم. امادلم نیومد. برای همین فقط یک جاییش رو چیدیم. البته بگذریم که بز ما شیر می‌داد ...
...
بزکم چاق بود، چله بود، بیشتر از اونی که شیر می‌داد علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم. دیگه اینبار نمی‌تونست تو چشام زل بزنه و التماسم کنه. چون دیگه چشمی نداشت. برای همین سرش رو بریدم و گوشتش رو خوردم.

قصهء ما به سر رسید، ماشینمون به یک پمپ بنزین خلوت نرسید. خدا کنه به خونه برسه ...

دوشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۶

گلِ قالی

من به او نگاه می‌کردم، او به گلهای قالی نگاه می‌کرد. من به او نگاه می‌کردم، او به گلهای قالی نگاه می‌کرد. من به او نگاه می‌کردم، او به گلهای قالی نگاه می‌کرد. من به او نگاه می‌کردم، او به گلهای قالی نگاه می‌کرد. من به او نگاه می‌کردم، او به گلهای قالی نگاه می‌کرد. من به او نگاه می‌کردم، او به گلهای قالی نگاه می‌کرد. من به او نگاه می‌کردم، او به گلهای قالی نگاه می‌کرد.
من می‌توانستم تا ابد به او خیره بمانم. اما مطمئن بودم که او نمی‌توانست تا ابد به گلهای قالی خیره بماند. برای همین به انتظار نشستم.
به چشمانش خیره بودم، او به گلهای قالی خیره بود. به چشمانش خیره بودم، او به گلهای قالی خیره بود. به چشمانش خیره بودم، او به گلهای قالی خیره بود. به چشمانش خیره بودم، او به گلهای قالی خیره بود. به چشمانش خیره بودم، او به گلهای قالی خیره بود. به چشمانش خیره بودم، او به گلهای قالی خیره بود. به چشمانش خیره بودم، او به گلهای قالی خیره بود.
تا اینکه بالاخره از نگاه کردن به گلهای قالی خسته شد. سرش را بالا گرفت. گره‌ای به ابروانش انداخت، لبخندی زورکی زد، و سریع سرش را به چپ و راست لرزاند. با زبان بی‌زبانی می‌پرسید که چرا ساکتی؟
من که از خوشحالی بال در آورده بودم، پیروزمندانه سرم را پایین انداختم و به گلهای قالی خیره شدم، اما فکر کنم که او همچنان به من نگاه می‌کرد.
من به گلهای قالی نگاه می‌کردم، اما فکر کنم او همچنان به من نگاه می‌کرد. من به گلهای قالی نگاه می‌کردم، اما فکر کنم او همچنان به من نگاه می‌کرد. من به گلهای قالی نگاه می‌کردم، اما فکر کنم او همچنان به من نگاه می‌کرد. من به گلهای قالی نگاه می‌کردم، اما فکر کنم او همچنان به من نگاه می‌کرد. من به گلهای قالی نگاه می‌کردم، اما فکر کنم او همچنان به من نگاه می‌کرد. من به گلهای قالی نگاه می‌کردم، اما فکر کنم او همچنان به من نگاه می‌کرد. من به گلهای قالی نگاه می‌کردم، اما فکر کنم او همچنان به من نگاه می‌کرد.

دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

توت

از زیر درخت توت که رد می‌شوم، می‌ایستم تا چند دانه توت بخورم. وقتی که چند دانه توت را خوردم، می‌خواهم تنها یکدانهء دیگر هم بخورم و بعد از آن یکدانه، می‌خواهم که یکدانهء دیگر هم بخورم و یکدانهء دیگر و باز هم یکدانهء دیگر ...
سیر توت که شدم، تصمیم می‌گیرم که به سرکار و زندگیم برگردم. اما وقتی که پشتِ میزِ کارم می‌نشینم، احساس می‌کنم من به علتی از اتاق بیرون رفته بودم که هنوز سرجایش است. دوباره بلند می‌شوم و از اتاق بیرون می‌رم و به سمت دستشویی آقایان به راه می‌افتم. اینبار راهم را کمی دور می‌کنم تا از زیرِ درختِ توت رد نشوم.