شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۷

یارانه‌ای که من پرداخت می‌کنم

جناب آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد،
ریاست محترم جمهوری،

من به عنوان یک شهروند با حذف یارانه‌ها کاملاً موافقم و اعتقاد دارم که این موضوع در بلند مدت به رشد اقتصادی و حفاظت محیط زیست کمک می‌کند. حتی چشمداشتی هم نسبت به دریافت وجه این یارانه‌ها به صورت نقدی ندارم. تنها یک تقاضا از حضورتان دارم. همانطور که شما یارانه‌های بنزین، آب، برق، نان و غیره را حذف می‌کنید و ما باید این اقلام را به قیمتهای بین‌المللی خریداری کنیم، خواهش می‌کنم که ما را نیز از پرداخت یارانه به دولت معاف کنید و دست مزدمان را به قیمتهای جهانی پرداخت کنید. دست مزد جهانی همکاران من با همین سابقه کار و تحصیلات در حدود دو تا سه میلیون تومان در ماه است. یعنی من در حال حاضر ماهانه مبلغی در حدود یک تا دو میلیون تومان به شما به عنوان یارانه پرداخت می‌کنم که خیلی بیشتر از آنی است که شما خرج من می‌کنید.

پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۷

شرطی شدم

یک سفر کاری به کرمان داشتم. در این سفر شرطی شدم. یعنی اینکه هر وقت لهجهٔ کرمانی رو می‌شنوم، منتظرم که عنقریب یک اتفاق بد بیافته، چیزی خراب بشه، چیزی آماده نشده‌باشه و یا کاری انجام نشده باشه.

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۷

یک بحث کوچک

من توی این وبسایت برای پیدا کردن شباهت آدمها ضریب همبستگی رو حساب می‌کنم. خواهر رو برادرم چندان این روش رو قبول ندارند و اعتقاد دارند که فاصلهٔ برداری عدد معنی‌دار تری است. از اونجایی که به تعداد خوبی متخصص تحلیل داده در میان شما است، به نظر شما کدوم روش برای حساب کردن شباهت مناسب‌تر است؟
صورت مسئله:
دو نفر به یک پرسشنامه پاسخ داده‌اند. پرسشنامه حاوی صد سوال است. جواب هر سوال کاملاً مخالفم، مخالفم، فرقی نمی‌کند، موافقم و کاملاً موافقم است به ترتیب با اعداد یک دو سه چهار پنج بیان می‌شوند. می‌خواهیم شباهت میان این دو دو نفر را پیدا کنیم. فرض کنید جوابهای نفر اول را با a_i , جوابهای نفر دوم را با b_i نشان می‌دهیم.

در روش من ضریب همبستگی را حساب می‌کنیم:
(E(a_i b_i)-E(a_i)E(b_i))/(\sigma_a \sigma_b)

در روش خواهر و برادرم فاصله‌ٔ برداری را حساب می‌کنیم،‌ آنرا تقسیم بر ماکسیمم فاصلهٔ ممکن می‌کنیم و یک را منهای این عدد می‌کنیم:

1-(sqrt(SUM((a_i - b_i)^2)) / sqrt(1600))

به نظر شما کدام روش معنی‌دار تر است؟
من خودم روی هیچکدام تعصبی ندارم. فقط می‌خواهم بدانم که کدامیک برای شما قانع کننده‌تر است. اگر جایگزین بهتری هم سراغ دارید، ما را در جریان بگذارید.
به تعداد بیشتری پسر نیاز است.

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۷

یک بسته شکلات

گرمم بود، تنم از عرق نوچ شده بود. باید می‌رفتم دوش می‌گرفتم. ولی فعلاً یک لیوان آب انار خنک بیشتر می‌چسبه. در یخچال رو باز کردم و دنبال قوطی آب انارگشتم. نمی‌دیدمش. اما می‌دونستم که یک قوطی آب انار باز نشده باید یک جایی تو یخچال باشه. یک کم مواد توی یخچال رو جا به جا کردم تا بلکه پیداش بکنم. اما یخچال شلوغ‌تر از اونی بود که بشه چیزی رو توش جابجا کرد. اول باید یک کم یخچال رو خلوت می‌کردم. دست بردم و یک قوطی پنیر رو برداشتم. درش رو باز کردم. باید سفید می‌بود. اما سبز شده بود.. گذاشتمش روی میز. یک قابلمهٔ کوچیک رو برداشتم. دستام رو دورش گرفتم تا کمی خنک شوند. درش رو باز کردم. توش یک گوله برنج ته دیگ شده بود. من که هیچ وقت نمی‌خوردمش، گذاشتمش کنار پنیر. یک بسته نون رو برداشتم. درش رو باز کردم. هنوز بوی الکل نگرفته بود. کپک هم نزده بود. با کمی فاصله از پنیر و قابلمه گذاشتمش روی میز. ظرف عسل رو برداشتم. کی اینو گذاشته تو یخچال؟ گذاشتم روی کابینت کنار یخچال. کره هنوز خوب به نظر می‌رسید، رفت کنار بستهٔ نون. یک پاکت شیر که در باش باز بود، کمی به این ور رو اونور چرخوندمش، هنوز دو روز مونده بود تا تاریخ مصرفش بگذره، رفت کنار نون. یک پاکت شیر دیگه، این یکی تاریخش گذشته بود رفت کنار پنیر و قابلمه. یک دونه سیب سرخ، سالم به نظر می‌رسید، رفت روی بستهٔ نون. آهان! اینم آب انار، برش داشتم. خواستم درش رو باز کنم. اما نه بزار اول کارم رو تموم کنم. گذاشتمش کنار بین قالب کره بستهٔ نون و نگاهم رو دوباره به داخل یخچال برگردوندم. یک قوطی آبی رنگ با نقوش نقره‌ای، درست ته یخچال چسبیده بود به دیوارش، برش داشتم. همین که آوردمش بیرون یک لایه نازک بخار آب روی روکش پلاستیکش نشست. در یخچال رو بستم. از آشپزخونه اومدم بیرون و روی مبل چمباتمه زدم. قوطی شکلات گذاشتم روی زانوهام و چند ثانیه‌ای بهش نگاه کردم. چرخوندمش، تاریخش انقضاش 2007/9 بود.
سرم رو بردم عقب و به مبل تکیه دادم. چشمام رو بستم. سعی کردم قیافه‌اش رو تصور کنم. پوست سفید و صافش، ابروهای خوش فرمش، لبهای سرخش، چشمان ... راستی چشماش قهوه‌ای بود یا عسلی؟ اما هنوز صدای سرما خورده‌اش توی گوشم بود که می‌گفت «بعد از اینکه فکرام رو کردم خودم بهت تلفن می‌کنم». گوش نکردم، بازم هم تلفن کردم، هنوز صداش سرما خورده بود. باز هم همون جواب رو داد. چشمام رو باز کردم. قوطی شکلات رو چرخوندم. دوباره تاریخش رو خوندم. نه خیلی گذشته. بازش کنم یکیش رو بخورم ببینم چی میشه. اما نه. همین رو بهش بدم. می‌خواست قبل از گذشتن تاریخش تلفن بزنه. حالا هم مال اونه، می‌خواد بندازه دور بندازه، می‌خواد بخوره، بخوره. شکلات رو گذاشتم روی عسلی، رفتم روی مبلی که کنار تلفن بود. دفتر چه تلفن رو برداشتم. شماره‌اش رو پیدا کردم. بیق بیق بوق بق بیق ... سریع قطعش کردم. گفته بود که تلفن می‌زنه. من چرا تلفن بزنم؟ گوشی تلفن رو گذاشتم سر جاش. چرا تلفن نزد؟ خوب تلفن می‌زد و می‌گفت نه. شاید روش نمی‌شد بگه نه. خوب بی شعور خودت بفهم که جواب نه است! بلند شدم و شکلات رو برداشتم. رفتم آشپزخونه کنار سطل آشغال. به داخل سطل یک نگاهی انداختم. به اندازهٔ یک قوطی شکلات هنوز جا داشت. اما نه، این شکلات که جایی نمی‌گیره، نگهش دارم. شاید زنگ بزنه. اونوقت این قوطی رو می‌برم می‌دم بهش. شکلات رو گذاشتم روی میز. صندلی رو عقب کشیدم و نشستم. اما اگه می‌خواست زنگ بزنه تا حالا زنگ زده بود. تلفن زنگ زد.
بفرمائید،
سلام،
سلام،
چطوری؟
خوبم. تو چطوری؟
منم خوبم. چند وقته کم پیدایی،
کم پیدائی از شماست،
ما که همیشه سایه‌مون بالاسرتونه.
تا کرم ضد آفتاب هست نیازی به سایه شما نیست. غرض از مزاحمت؟
جمعه می‌یایی بریم کوه؟
نه، حسش نیست.
چرا حسش نیست؟
می‌خوام یک قوطی شکلات بندازم دور.
خوب بنداز دور بعد بیا بریم کوه.
آخه مسئله به این سادگی نیست.
خوب پس بیا بریم کوه این شکلاتت رو هم بیار بخوریم.
اسهال می‌شی.
چرا؟
تاریخ مصرفش گذشته.
خوب پس بندازش دور.
گفتم که به این سادگی نیست.
ببین، تو به شکلاتت برس، من هم میرم یک پایه دیگه پیدا کنم.
خوش بگذره.
خوش که می‌گذره. تو هم ما رو از تصمیمات مهمی که در مورد این شکلات مفلوک می‌گیری با خبر کن.
حتماً.
خدافظ
خدافظ
به آشپز خونه برگشتم. قوطی شکلات رو برداشتم. کاش هوس نکرده بودم یخچال رو تمیز کنم. تازه داشتم فراموشش می‌کردم. برگشتم روی مبل کنار تلفن نشتسم. به تلفن نگاه کردم. گوشی رو برداشتم. دوباره گذاشتم سر جاش. پا شدم رفتم اتاقم. شکلات رو گذاشتم روی میز. کامپیوتر رو روشن کردم. تکیه دادم به صندلی. چشمام رو بستم. دوباره سعی کردم تصورش کنم. چشماش،‌ ابروهاش، روسری آبیش، لبهاش ... شاید این اون نیست. این خیال منه که من فکر می‌کنم اونه. چشمام رو باز کردم. صندلی رو به عقب هل دادم. نیم خیز شدم که پاشم. کامپیوتر روشن شده بود. منصرف شدم. دوبار نشستم. به اینترنت وصل شدم. compose email. آدرسش رو تایپ کردم.
سلام،
خوب حالا چی می‌خوام بهش بگم؟ با لحن اون به خودم گفتم: واقعاً که! یک حرف رو چند بار باید بهت بگم. گفتم که تلفن می‌کنم. اما یک ای میل که اشکال نداشت. این با تلفن فرق می‌کرد.
سلام،
من امروز توی یخچال یک بسته شکلات پیدا کردم که برای تو گرفته بودم. تاریخ مصرفش گذشته. نمی‌دونم باهاش چیکار کنم. بندازمش دور یا بیارم بدم به خودت؟
Discard, are you sure? yes
شکلات رو برداشتم گذاشتم جلوم. باهاش بازی بازی می‌کردم. اصلا یک کار دیگه می‌کنم،
www.blogger.com
پیام جدید، ویرایش HTML،
گرمم بود، تنم از عرق نوچ شده بود. باید می‌رفتم دوش می‌گرفتم. ولی فعلاً یک لیوان آب انار خنک بیشتر می‌چسبه. در یخچال رو باز کردم و دنبال قوطی آب انارگشتم. نمی‌دیدمش. اما می‌دونستم که یک قوطی آب انار باز نشده باید یک جایی تو یخچال باشه. یک کم مواد توی یخچال رو جا به جا کردم تا بلکه پیداش بکنم. اما یخچال شلوغ‌تر از اونی بود که بشه چیزی رو توش جابجا کرد. اول باید یک کم یخچال رو خلوت می‌کردم. دست بردم و یک قوطی پنیر رو برداشتم. درش رو باز کردم. باید سفید می‌بود. اما سبز شده بود....

سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۷

چه انتخاباتی برگزار کند این وزیر کشور جدید

اندر این ماجرای دکتری افتخاری جناب آقای کردان دو حالت وجود دارد:

حالت اول: ایشان خودشان ترتیب این مدرک تقلبی را داده‌اند تا حالش را ببرند. در این حالت ایشان می‌شوند یک انسان متقلب. فقط حیف که این قابلیت ایشان قبل از انتخابات ریاست جمهوری رو شد.

حالت دوم: ایشان انسانی هستند وارسته اما ساده دل که مورد سوء استفاده قرار گرفته‌اند. باز هم حیف که این قابلیت ایشان قبل از انتخابات ریاست جمهوری لو رفت.

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۷

تبلیغ

مامان: امروز صبح سوری خانم زنگ زد.
دختر: چی می‌گفت؟
- حال تو رو پرسید.
- من موندم این سوری خانم شما کار و زندگی نداره؟
- بده نگران حالته؟
- نگران حال من نیست، سرگرمیش اینه.
- خوب مگه بده، تا سرگرمیه بزار از این سرگرمیها باشه.
- اینکه مردم رو سرکار بزاره؟
- سرکار نمی‌زاره. فقط معرفی می‌کنه.
- خوب مشکل هم همینه. فقط و فقط معرفی می‌کنه.
- مگه چه شون بوده اینهایی که معرفی کرده؟
- هیچی، همشون تازه یک حسن بزرگ هم داشتند.
- داری مسخره می‌کنی؟
- نه، جدی می‌گم.
- چه عجب تو حسن هم تو وجود کسی دیدی!
- دیگه من اینقدرها هم که فکر می‌کنی عیبجو نیستم.
- خوب حالا این حسن چیه؟
- همشون پسر بودند!
- هان؟
- یعنی باز خوبه که اینقدر می‌فهمه که دختر نفرسته خواستگاریم.
- خیلیم خوب می‌فهمه. همه خواستگارهایی که فرستاده یکی از یکی بهتر بودند.
- آره بهتر از اینها پیدا نمیشه تو دنیا. منتهی برای شوهری سوری خانم.
- این چه حرفیه؟ اینها جای پسراشن، شاید هم نوه‌هاش.
- باشه خوب، ولی ایدآل سوری خانم هستند.
- خوب، خوب برای همه خوبه دیگه.
- باشه بابا من تسلیم. اما یک شرط دارم.
- چه شرطی؟
- به پسره بگه اول بره اینجا این تست رو بزنه.
- خوب؟
- پین کدم 3ef2171fead9530813c929bbd51aadd3 رو هم بهش بده.
- خوب؟
- اگه شباهتش با من بیشتر از نیم بود اون وقت پاشن بیان. اینطوری نه وقت من گرفته میشه نه وقت اونها.
- اینهایی که گفتی چی هستند؟
- هیچی بابا، به سوری بگو که بهشون بگه که بیان.