چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۹

Dr. A.N. or: How I Learned to Stop Worrying and Love Earthquake

سرم گیج میره، نفسم بالا نمیاد، روی مبل، کنار پنجره ولو می‌شم. از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنم، تاریکه، گرد و غبار و دود و کثافت نور اون چندتا چراغ روشن رو هم خفه کردند. فقط چندتا چراغ قرمز هستند که با پررویی می‌درخشند، از اون چراغ‌هایی که روی دکل‌ها نسب می‌کنند تا مبادا هلکوپتری چیزی بهشون بخوره. کاش یک بادی، زلزله‌ای چیزی می‌یومد و می‌زد و این دکله رو که معلوم نیست چی از خودش در می‌کنه رو کون فیکون می‌کرد، اون وقت من می‌موندم و تاریکی شب و هوای پر دود شهری که کثافت از در و دیوارش می‌باره، کثافتی که با بارون و آب و صابون تمیز نمیشه، مثل خاکی که رفته تو جون قالی، آب بزنی گل میشه، باید پهنش کنی روی بند و تا می‌خوره بزنیش، این دیوارها هم یک تکون درست و حسابی می‌خوان، باید رفت و پای همشون دونه دونه یک دینامیتی چیزی ترکوند، تا چرک و کثافت از جونشون بیاد بیرون، حالا این همه دینامیت رو از کدوم کشتی به گل نشسته‌ای گیر بیارم؟ همون بهتر که جنگ بشه، یکی دیگه بیاد و زحمت ما رو کم کنه، بعدش هم بشینیم فحشش بدیم که پدرسوخته از اون ور دنیا اومده و دیوارهای ما رو خراب کرده، بعدم بریم دینامیت بترکونیم و پدر پدرسوختشون رو در بیاریم، بعد هم اونها چون زدیم و پدر پدرسوختشون رو در آوردیم، پدر پدرسوخته ما رو در میارند و ما هم پدرِ پدرسوخته اونها رو در میاریم و اونها هم پدرِ پدرسوخته ما رو در میارند و ما هم پدرِ پدرسوخته اونها رو در میاریم و اونها هم پدرِ پدرسوخته ما رو در میارند و ما هم پدرِ پدرسوخته اونها رو در میاریم و اونها هم پدرِ پدرسوخته ما رو در میارند و ما هم پدرِ پدرسوخته اونها رو در میاریم و اونها هم پدرِ پدرسوخته ما رو در میارند و ما هم پدرِ پدرسوخته اونها رو در میاریم و اونها هم پدرِ پدرسوخته ما رو در میارند و ما هم پدرِ پدرسوخته اونها رو در میاریم و اونها هم پدرِ پدرسوخته ما رو در میارند و ما هم پدرِ پدرسوخته اونها رو در میاریم و اونها هم پدرِ پدرسوخته ما رو در میارند و  ... و زندگیمون میشه پدرسوخته بازی. اعصاب این همه پدرسوخته بازی رو ندارم، مگه قرار نبود یک زلزله بیاد و این شهر خراب شده رو خراب کنه؟ خوب چرا یک زلزله نمی‌فرستی تا این گند و کثافت رو پاک کنه؟ تو که خوشت میاد از این کارها، فکر کن داری پوپولوس بازی می‌کنی. بزن این شهر رو کون فیکون کن. اه ... اینم که نمی‌گیره، آخرش من خودم رو از یکی از این دکل‌ها که روش چراغ قرمز زدن که یک وقت هلکوپتری چیزی بهشون نخوره حلق آویز می‌کنم.