سهشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵
گرینویچ
این برای ما مسلمین جهان ننگ است که مبداء زمانمان از لندن بگذرد. جهان اسلام باید زمان را به وقت مکه بسنجند نه لندن.
یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵
مزرعهء آفتاب (داستان) ۰
دو ساخته از ساختههایِ تمدنِ بشری را میتوان از رویِ کره ماه با چشم برهنه دید. اولی دیوارِ چین است و دومی مزرعهء آفتاب. دیوارِ چین به صورتِ خطی دیده میشود و مزرعهء آفتاب به شکلِ لکهای کوچک. میخواهم برایِ شما داستانِ مزرعهء آفتاب را روایت کنم. داستان مزرعهای که عمری کوتاه داشت.
در سالهایِ دور --نه به دوریِ عمر دیوارِ چین-- کشوری بود خشک و بیحاصل اما ثروتمند که از راه فروشِ نفت روزگار میگذراند (این نفتی که میگویم، مایعی سیاهرنگ بود که از معادنِ زیر زمینی بدست میآمد). سالهایِ سال روزگار به این منوال گذشت تا اینکه سرانِ آن کشور متوجه شدند که نفتشان دارد به پایان میرسد. دست به کار شدند تا جایگزینی برای نفت بیابند، که هم بتواند انرژیِ موردِ نیاز خودشان را تامین کند و هم اینکه چیزی برای فروش داشته باشند. در همین هنگام بود که ایده مزرعهء آفتاب به ذهنِ آقای رییس جمهور رسید.
در این سرزمین، کویری شور و بیحاصل بود که به هیچ دردی نمیخورد. ایدهء آقای رییس جمهور این بود که تمامِ سطحِ کویر را با پیلهایِ خورشیدی --صفحاتی که نورِ خورشید را به الکتریسیته تبدیل میکنند-- بپوشانند که در نوعِ خود ایدهء جالبی بود و موردِ پسندِ عامه قرار گرفت. دستورات صادر شد و یک پروژه ملی تعریف شد و بودجهها اختصاص داده شد و دانشمندان دست به کار شدند و تکنولوژیها را خریدند و قرار شد که از آخرین دستاورد که پیلی بود با بازدهیِ نود درصد، استفاده کنند. تمام دنیا به کار افتاند تا پیلهایِ لازم برایِ این بلند پروازی را تامین کنند و هرچه سریعتر مزرعهء خورشید کار خود را آغاز کند. همه چیز فراهم شد و زمینی به وسعتِ صدهزار کیلومترِ مربع با این پیلهایِ خورشیدی پوشانده شد تا رییس جمهور رسماً آنرا افتتاح کند.
بهره برداری از مزرعهء آفتاب آغاز شد و تمامِ نیروگاههایِ متعارف دنیا از مدار خارج شدند تا مزرعهء آفتاب یکه تازی کند. در ابتدا همه چیز ظاهراً مرتب بود. اما ظرفِ یک هفته، اتفاقی عجیب اوضاع را بهم ریخت. در پنج روزِ اول بهره برداری، دمای هوا آرام آرام کاهش پیدا کرد اما در دو روز بعدی، دما ناگهان به منفیِ سی درجه رسید که با توفانهایِ بسیار شدید همراه بود. این توفانها به قدری شدید بودند که تمامِ شهرهایِ حاشیهء کویر را در زیر شن دفن کردند. تا روزِ ششم، دیگر از باد خبری نبود و همینطور هم از مزرعهء أفتاب. توفان مقدار زیادی از پیلها خورشیدی را به پودری سیاهرنگ تبدیل کرده بود. باقیِ پیلها هم یا در زیر شن دفن شدهبودند و یا به علت کاهش دما به صورتِ بازگشت ناپذیری خاصیت خود را از دست داده بودند.
تغییرِ آب و هوا اتفاقی نبود. بلکه حاصلِ یک اشتباه کوچک در محاسبه بود. اشتباهی بسیار ساده و پیش پا افتاده که آدم نمیداند با دیدنش باید بخندد یا بگرید. مشکل از اینجا بود که زمینی به آن گستردگی با مادهای پوشانده شدهبود که تنها به ده درصدِ نور خورشید اجازهء تبدیل شدن به گرما را میداد و نود درصدِ باقی را تبدیل به الکتریسیته میکرد. این شرایط درست مانند شرایط زمستانِ قطبی بود منتهی با این تفاوت که زمستانِ قطبی به آرامی شروع میشود اما این زمستانِ مصنوعی ما خیلی سریع رخ داد و باعث ایجاد آن توفانهایِ شدید شد. به همین سادگی!
در سالهایِ دور --نه به دوریِ عمر دیوارِ چین-- کشوری بود خشک و بیحاصل اما ثروتمند که از راه فروشِ نفت روزگار میگذراند (این نفتی که میگویم، مایعی سیاهرنگ بود که از معادنِ زیر زمینی بدست میآمد). سالهایِ سال روزگار به این منوال گذشت تا اینکه سرانِ آن کشور متوجه شدند که نفتشان دارد به پایان میرسد. دست به کار شدند تا جایگزینی برای نفت بیابند، که هم بتواند انرژیِ موردِ نیاز خودشان را تامین کند و هم اینکه چیزی برای فروش داشته باشند. در همین هنگام بود که ایده مزرعهء آفتاب به ذهنِ آقای رییس جمهور رسید.
در این سرزمین، کویری شور و بیحاصل بود که به هیچ دردی نمیخورد. ایدهء آقای رییس جمهور این بود که تمامِ سطحِ کویر را با پیلهایِ خورشیدی --صفحاتی که نورِ خورشید را به الکتریسیته تبدیل میکنند-- بپوشانند که در نوعِ خود ایدهء جالبی بود و موردِ پسندِ عامه قرار گرفت. دستورات صادر شد و یک پروژه ملی تعریف شد و بودجهها اختصاص داده شد و دانشمندان دست به کار شدند و تکنولوژیها را خریدند و قرار شد که از آخرین دستاورد که پیلی بود با بازدهیِ نود درصد، استفاده کنند. تمام دنیا به کار افتاند تا پیلهایِ لازم برایِ این بلند پروازی را تامین کنند و هرچه سریعتر مزرعهء خورشید کار خود را آغاز کند. همه چیز فراهم شد و زمینی به وسعتِ صدهزار کیلومترِ مربع با این پیلهایِ خورشیدی پوشانده شد تا رییس جمهور رسماً آنرا افتتاح کند.
بهره برداری از مزرعهء آفتاب آغاز شد و تمامِ نیروگاههایِ متعارف دنیا از مدار خارج شدند تا مزرعهء آفتاب یکه تازی کند. در ابتدا همه چیز ظاهراً مرتب بود. اما ظرفِ یک هفته، اتفاقی عجیب اوضاع را بهم ریخت. در پنج روزِ اول بهره برداری، دمای هوا آرام آرام کاهش پیدا کرد اما در دو روز بعدی، دما ناگهان به منفیِ سی درجه رسید که با توفانهایِ بسیار شدید همراه بود. این توفانها به قدری شدید بودند که تمامِ شهرهایِ حاشیهء کویر را در زیر شن دفن کردند. تا روزِ ششم، دیگر از باد خبری نبود و همینطور هم از مزرعهء أفتاب. توفان مقدار زیادی از پیلها خورشیدی را به پودری سیاهرنگ تبدیل کرده بود. باقیِ پیلها هم یا در زیر شن دفن شدهبودند و یا به علت کاهش دما به صورتِ بازگشت ناپذیری خاصیت خود را از دست داده بودند.
تغییرِ آب و هوا اتفاقی نبود. بلکه حاصلِ یک اشتباه کوچک در محاسبه بود. اشتباهی بسیار ساده و پیش پا افتاده که آدم نمیداند با دیدنش باید بخندد یا بگرید. مشکل از اینجا بود که زمینی به آن گستردگی با مادهای پوشانده شدهبود که تنها به ده درصدِ نور خورشید اجازهء تبدیل شدن به گرما را میداد و نود درصدِ باقی را تبدیل به الکتریسیته میکرد. این شرایط درست مانند شرایط زمستانِ قطبی بود منتهی با این تفاوت که زمستانِ قطبی به آرامی شروع میشود اما این زمستانِ مصنوعی ما خیلی سریع رخ داد و باعث ایجاد آن توفانهایِ شدید شد. به همین سادگی!
اشتراک در:
پستها (Atom)