پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۵
گرافِ صومعه
ساموئل سمپسون برای پایانامه دکتریش به یک صومعه میرود و روابط بین راهبان را بررسی میکند. در همین زمان، مجمع واتیکان شماره دو تغییراتی در آیین مسیح ایجاد میکند که زندگی راهبان را تغییر میدهد. واضح است مثل هر وقت و هر جای دیگری، دو دستگی ایجاد میشود. بعضیها شیوههای گذشته را ترجیح میدهند و برخی دیگر طرفدار تغییرات هستند. این چند دستگی را در شکل میتوانید ببینید. طبیعی است که بین این دستهها هم در گیریهایی پیش میآید که باعث میشود عدهای اخراج شوند و عدهای با پایِ خودشان صومعه را ترک کنند.
کار قشنگی است که الان به عنوان یک مثال استفاده از شبکهها (گرافها) در علوم اجتماعی استفاده میشود، دادههای عجیب و غریبی هم ندارد.
وقتی آدم کارهایی مانند این را میبیند، میفهمد که جامعهشناسی هم مانند فیزیک و شیمی است. منتهی بجای کار کردن با موجودات بیروحی مثل الکترونها با جانورِ هیجان انگیزی به نام انسان سر و کار دارد.
در این شکلی که میبینید، هر دایره یک راهب است و خطها رابطهء بین راهبان را نشان میدهند. روی شکل کلیک کنید تا شبکه را در زمانهای مختلف، قبل و بعد از تغییرات، ببینید.شکل را از اینجا برداشتم.
سهشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵
شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵
جفا (جمعیة الفوتبال الاسلامیه) ۰
این خبرها که به گوش میرسند، نوید بخش آن هستند که به زودی فدراسیون فوتبال کشورهای مسلمان به دست توانای رئیس جمهور گرانقدرمان پایه گذاری خواهد شد. ونزوئلا هم به عنوان عضو میهمان بازی خواهد کرد.
سهشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵
پاییز
شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵
طراحی تدریجی و طراحی هوشمند
انتخاباتی که در راه است، انتخاب بین بد و بدتر نیست. برای آزادی و اسلام و غیره و ذلک هم نیست. گفتن نه یا آری به جمهوری اسلامی هم نیست. حمایت از اصلاحات هم نیست. مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی هم نیست. اگر به حساب هر کدام از اینها میخواهید رأی بدهید یا ندهید، تصمیمتان بر پایه فرضیات نادرست خواهد بود. این رای گیری تنها یک انتخاب ساده است از بین دو گزینه کاملا مشخص: طراحی تدریجی یا طراحی هوشمند.
در این انتخابات، دو گروه هستند، هواداران رئیس جمهور از یک سوی و دیگران در سویِ دیگر. هر دو گروه وفادار به نظامند و هر دو گروه مسلمانانی مخلص و معتقد. تنها یک فرق دارند. گروه رئیس جمهور پیرویِ طراحیِ هوشمند است اما باقی پیرویِ طراحیِ تدریجی. و این فرقِ کمی نیست و همین تفاوت کافی است تا شما را وادار به رای دادن بکند.
طراحیِ هوشمند یعنی اینکه ما از صفر شروع کنیم و بر اساس اصول اولیه و مطابق با نیازهایمان به طور هوشمندانه سیستمی را از نو خلق کنیم. طراحی هوشمند در نظر اول همیشه خوب میآید. ولی یک ایراد کوچک دارد. آنهم اینست که که ما معمولاً آنقدرها هم باهوش نیستیم و نیازهایمان را هم به درستی نمیشناسیم. حتی خیلی وقتها نیازها بعد از راهاندازی سیستم آشکار میشوند یا اینکه خود سیستم باعث ایجاد یک سری نیاز جدید میشود.
طراحی تدریجی در نقطهء مقابل قرار دارد. ما قبول کردهایم که آنقدرها هم هوشمند نیستیم و نمیتوانیم نیازهای آینده را تمام و کمال پیش بینی کنیم. بنابر این سعی میکنیم که نزدیک ترین سیستم را که نیازهایمان برآورده میکند انتخاب کنیم. بعد آنرا به تدریج مطابق نیازهایمان تغییر دهیم و بهتر کنیم. در هر قدم یک ذره همه چیز بهتر میشود. اما فقط یک ذره. و بعد از هر قدم، ما تازه درک بهتری از اهدافمان پیدامیکنیم و باز هم سعی میکنیم که آنها را برآورده کنیم. همه چیز خیلی خوب و آرام پیش میرود. اگر در هر قدم اشتباهی هم صورت گرفت، به آرامی میتوانیم آنرا وارونه کنیم و به گام قبلی برگردیم و از نو شروع کنیم.
اصلاً در عمل هم غیر از این ممکن نیست. یک مثال خوبش اتومبیل است. آنروزی که کارل بنز ، اولین صندلی چرخدار متحرکش را ساخت، نه میدانست که کیسهء هوا چیست و نه نام ترمز ای بی اس به گوشش خورده بود. نیازی هم به داشتن اینها حس نمیکرد. تنها هدفش این بود که یک وسیلهای بسازد که حرکت کند. و ماشینی که ساخته بود عملا به هیچ دردی هم نمیخورد. بعدها به تدریج طراحی ماشینش به آرامی پیشرفت کرد و الان بعد از یک چیزی حدود صد سال، اینی شده که ما میبینیم. حتی الان هم اگر به هر ماشینی نگاه کنید، عملاً همان ماشین قبلی است با اندکی تغییر. هیچکس آنرا دوباره از نو اختراع نمیکند.
حالا شما هم اگر میخواهید ماشین بسازید، دقیقاً باید همین کاری را بکنید که ایران خودرو کرد. ابتدا یک ماشین را که راه میرود انتخاب کنید (پژو). بعد کمی تغییرش دهید (پژو پارس) تا به تدریج آنچه شود که میخواهید (سمند).
جالب اینجاست چه آنها که به تفکر رئیس جمهور رأی میدهند و چه آنها که اصلاً رای نمیدهند، هر دو به گونهای معتقد به طراحی هوشمند هستند. فقط تفاوتشان این است که گروه اول رئیس جمهور را ناجی میدانند و گروه دوم ارتش آمریکا را که روزی خواهد آمد و همه چیز را هوشمندانه و از نو برایشان خواهد ساخت.
در این انتخابات، دو گروه هستند، هواداران رئیس جمهور از یک سوی و دیگران در سویِ دیگر. هر دو گروه وفادار به نظامند و هر دو گروه مسلمانانی مخلص و معتقد. تنها یک فرق دارند. گروه رئیس جمهور پیرویِ طراحیِ هوشمند است اما باقی پیرویِ طراحیِ تدریجی. و این فرقِ کمی نیست و همین تفاوت کافی است تا شما را وادار به رای دادن بکند.
طراحیِ هوشمند یعنی اینکه ما از صفر شروع کنیم و بر اساس اصول اولیه و مطابق با نیازهایمان به طور هوشمندانه سیستمی را از نو خلق کنیم. طراحی هوشمند در نظر اول همیشه خوب میآید. ولی یک ایراد کوچک دارد. آنهم اینست که که ما معمولاً آنقدرها هم باهوش نیستیم و نیازهایمان را هم به درستی نمیشناسیم. حتی خیلی وقتها نیازها بعد از راهاندازی سیستم آشکار میشوند یا اینکه خود سیستم باعث ایجاد یک سری نیاز جدید میشود.
طراحی تدریجی در نقطهء مقابل قرار دارد. ما قبول کردهایم که آنقدرها هم هوشمند نیستیم و نمیتوانیم نیازهای آینده را تمام و کمال پیش بینی کنیم. بنابر این سعی میکنیم که نزدیک ترین سیستم را که نیازهایمان برآورده میکند انتخاب کنیم. بعد آنرا به تدریج مطابق نیازهایمان تغییر دهیم و بهتر کنیم. در هر قدم یک ذره همه چیز بهتر میشود. اما فقط یک ذره. و بعد از هر قدم، ما تازه درک بهتری از اهدافمان پیدامیکنیم و باز هم سعی میکنیم که آنها را برآورده کنیم. همه چیز خیلی خوب و آرام پیش میرود. اگر در هر قدم اشتباهی هم صورت گرفت، به آرامی میتوانیم آنرا وارونه کنیم و به گام قبلی برگردیم و از نو شروع کنیم.
اصلاً در عمل هم غیر از این ممکن نیست. یک مثال خوبش اتومبیل است. آنروزی که کارل بنز ، اولین صندلی چرخدار متحرکش را ساخت، نه میدانست که کیسهء هوا چیست و نه نام ترمز ای بی اس به گوشش خورده بود. نیازی هم به داشتن اینها حس نمیکرد. تنها هدفش این بود که یک وسیلهای بسازد که حرکت کند. و ماشینی که ساخته بود عملا به هیچ دردی هم نمیخورد. بعدها به تدریج طراحی ماشینش به آرامی پیشرفت کرد و الان بعد از یک چیزی حدود صد سال، اینی شده که ما میبینیم. حتی الان هم اگر به هر ماشینی نگاه کنید، عملاً همان ماشین قبلی است با اندکی تغییر. هیچکس آنرا دوباره از نو اختراع نمیکند.
حالا شما هم اگر میخواهید ماشین بسازید، دقیقاً باید همین کاری را بکنید که ایران خودرو کرد. ابتدا یک ماشین را که راه میرود انتخاب کنید (پژو). بعد کمی تغییرش دهید (پژو پارس) تا به تدریج آنچه شود که میخواهید (سمند).
جالب اینجاست چه آنها که به تفکر رئیس جمهور رأی میدهند و چه آنها که اصلاً رای نمیدهند، هر دو به گونهای معتقد به طراحی هوشمند هستند. فقط تفاوتشان این است که گروه اول رئیس جمهور را ناجی میدانند و گروه دوم ارتش آمریکا را که روزی خواهد آمد و همه چیز را هوشمندانه و از نو برایشان خواهد ساخت.
پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵
وفای به کفش
چهار سالِ پیش بود که بعد از زیر و رو کردنِ تمامِ کفش فروشیهایِ شهر، این کفشهایی که به پا دارم را خریدم. هر از چندگاهی، به رنگ و رویِ رفتهء کفشهایِ کهنهام نگاهی میاندازم و تصمیم میگیرم که یک جفت کفش نو بگیرم. هربار، به چند مغازهای سر میزنم، چند کفشی را میبینم، بعد هم نگاهی به کفشانی که به پا دارم میندازم و لبخندی میزنم و به خودم میگویم که هنوز هم آنچه که به پا دارم بهتر است. بعد هم به راه خود میروم، تا روزی که جایگزینی مناسب پیدا کنم یا اینکه انگشت شصت پایم از کفشم بیرون بزند.
مطلب مرتبط: کفشها و آدمها، با تشکر از دوس جون.
مطلب مرتبط: کفشها و آدمها، با تشکر از دوس جون.
سهشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵
فشار در مرکزِ زمین
امروز بحث داغی بین علما در گرفته بود، بین آنهایی که میگفتند فشار در مرکزِ زمین صفر است چون جاذبهای وجود ندارد و آنهایی که میگفتند فشار در مرکزِ زمین زیاد است. بامزهترین استدلال را هم امیراسمائیل کرد که نتیجه میداد که فشار در شعاعی غیر از سطح و مرکز بیشینه است! من دیگر چیزی نمیگویم. بهتر است برویدو از خودش بپرسید.
من در گروه دوم بودم. نظر شما چیه و به چه دلیل؟
من در گروه دوم بودم. نظر شما چیه و به چه دلیل؟
یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵
شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵
دوتا دختر، شیش تا پسر
در دورهء دکتری هفت همکلاسی داشتم، دو دختر و پنج پسر که تقریبا همه در یک سطح بودند. از این گروه هشتایی، یکی از دخترها یک مقاله نیچر چاپ کرده است، آن دختر دیگر هم گویا قرار است به زودی یکی در نیچر چاپ کند. اما آنطور که پیداست، از میان پسرها، نه من و نه هیچکس دیگری، امیدی به چاپ مقاله در نیچر در آینده نزدیک ندارند.
سهشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵
دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵
مغازه بیشتر، ترافیک بیشتر، ترافیک بیشتر، مغازه بیشتر
کسی دوست ندارد که در کنار خیابانی با ترافیک سبک مغازه باز کند. منطقی هم هست. ترافیک بیشتر، یعنی مشتری بیشتر. از طرفی، مغازهها خودشان ترافیک یک خیابان را افزایش میدهند. ترافیک بالاتر کاسبان دیگر را نیز تشویق میکند تا به آن خیابان بیاییند و سرمایه گذاری کنند. در یک دور میافتیم. ترافیک بیشتر مشتری بیشتر، مشتری بیشتر، ترافیک بیشتر. آنقدر پیش میرویم تا به جایی برسیم که پیاده رفتن در آن خیابان سریعتر از رفتن با ماشین باشد.
خوب حالا که قرار شد پیاده برویم، اصلا یک کاری بکنیم. خیابانها را بر دو دسته تقسیم کنیم، محل عبور ماشینها و محل عبور آدمها. در جایی که ماشین باید بگذرد، به هیچ عنوان اجازه باز کردن مغازه داده نشود. اما در خیابانی که عبور ماشینها ممنوع است، باز کردن مغازه آزاد باشد.
خیابانی که محل عبور پیاده ها است را میتوان زیبا هم کرد. به جای آسفالت آنرا سنگ فرش کرد و در وسط خیابان درخت و گل و بلبل و نیمکت کاشت تا ملت عشق و صفا کنند. میتوان فضای روبروی رستورانها را هم به آنها اجاره داد تا میز و صندلی بگذارند. با بستن این چنین خیابانی اتفاق خاصی هم نخواهد افتاد. چونکه از قبل هم عملاً بسته بود.
شاید یک مثال خوب از این مورد، خیابان پاسداران و شهید امیرابراهیمی باشد که موازی هم هستند. یکی پر از مغازه و پر ترافیک است اما آن یکی تغریبا آزاد است.
این چیزی که گفتم ابداع من نیست. در تمام شهرهای ایتالیا این الگو وجود دارد. و جداً یکی از تفریحات دلچسبم در روزهای شنبه این بود که به یکی از این خیابانها بروم، یک بستی قیفی بخرم و در آن قدم بزنم.
خوب حالا که قرار شد پیاده برویم، اصلا یک کاری بکنیم. خیابانها را بر دو دسته تقسیم کنیم، محل عبور ماشینها و محل عبور آدمها. در جایی که ماشین باید بگذرد، به هیچ عنوان اجازه باز کردن مغازه داده نشود. اما در خیابانی که عبور ماشینها ممنوع است، باز کردن مغازه آزاد باشد.
خیابانی که محل عبور پیاده ها است را میتوان زیبا هم کرد. به جای آسفالت آنرا سنگ فرش کرد و در وسط خیابان درخت و گل و بلبل و نیمکت کاشت تا ملت عشق و صفا کنند. میتوان فضای روبروی رستورانها را هم به آنها اجاره داد تا میز و صندلی بگذارند. با بستن این چنین خیابانی اتفاق خاصی هم نخواهد افتاد. چونکه از قبل هم عملاً بسته بود.
شاید یک مثال خوب از این مورد، خیابان پاسداران و شهید امیرابراهیمی باشد که موازی هم هستند. یکی پر از مغازه و پر ترافیک است اما آن یکی تغریبا آزاد است.
این چیزی که گفتم ابداع من نیست. در تمام شهرهای ایتالیا این الگو وجود دارد. و جداً یکی از تفریحات دلچسبم در روزهای شنبه این بود که به یکی از این خیابانها بروم، یک بستی قیفی بخرم و در آن قدم بزنم.
جمعه، آبان ۱۲، ۱۳۸۵
اولین بار بود که در یک برنامه عملی در ایران سهمی داشتم و احساس میکردم که تنها ایراد برنامه من بودم. همه با جان و دل کار کرده بودند. همه چیز خوب و مرتب و بینقص بود. فکر میکردم بعد از پایانش، خسته و کوفته خواهم بود و به یک تعطیلات یکی دو روزه نیاز خواهم داشت. اما الان که دارم این چند خط را مینویسم، هرچند که زانوهایم درد میکند، احساس خستگی نمیکنم.
اشتراک در:
پستها (Atom)