شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۵
تنها چند ثانیه
داشتم میرفتم بر فراز بلندیهای مشرف به شهر که دیدم آن دخترک از دور به سمتم میدود. صورتش پر خون بود و استخوان دست راستش بیرون زده بود که حکایت از یک شکستگی دردناک داشت. اما اینهمه درد چیزی نبود در برابر آنچه که اتفاق افتاده بود. با دست چپش که سالم مینمود سیلیای به گوشم نواخت. بعد هم با پایِ راستش لگدی در میان پاهایم نشاند. از درد به خود پیچیدم و چمباتمه زدم که یک کف گرگی بر پیشانیم کوفت و من به پشت برروی زمین افتادم. اما زمینی زیرم نبود. البته بود، اما صد متری پایین تر بود. تنها چند ثانیهای وقت داشتم تا به آنچه که کردهام فکر کنم و چند ثانیهای وقت داشتم تا به آنچه که نکرده ام فکر کنم. اما ترجیح دادم که به هیچ چیز فکر نکنم و تنها از این چندثانیه باقی مانده لذت ببرم. پس به صورتِ زیبایِ نه چندان معصوم او خیره شدم که لحظه به لحظه کوچکتر میشد و با لبخندی نیشدار به من مینگریست. بیچاره نمیدانست که زندگیش در دستان من است و همینکه ضرباتی را الان وارد میکنم متوقف کنم او و دنیایش هردو متوقف خواهند شد. پس من آخرین ضربه را وارد کردم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
آقای دکتر پینوکیو! "استخان" اشتباه است و باید به شکل "استخوان" نوشته شود این کلمه "واو معدوله" دارد که نوشته می شود ولی خوانده نمی شود مثل "واو" در کلمه ی "خواهر". در دستور زبان جدید که رسم الخط جدیدی هم به همراه داشته کلمات زیر را باید جدا نوشت: بلندیها- اینهمه- سیلیی- کوچکتر- نیشدار- همینکه
بنابراین باید نوشت: بلندی ها- این همه- سیلی ای- کوچک تر- نیش دار- همین که. البته اشتباهات املایی دیگری هم در نوشته ی شما وجود دارد که به احتمال زیاد ناشی از شتاب در نوشتن بوده است مانند نشاد (در خط 5) و معوصم (در خط 8) بنابراین مشق امشب شما (با تخفیف) یک صفحه "استخوان" است.
ارسال یک نظر