پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

عشق استرنبرگ

صمیمیت، هوس و اراده عشق را می‌سازند. بود یا نبود هر یک شدت عشق را تعیین می‌کند.
اگر تنها اراده وجود داشته باشد و دو نفر با هم باشند بدون آنکه چاذبهء فیزیکی و صمیمیتی درکار باشد این یک عشق توخالی است که به خاطر چیزهایی مثل پول و ظاهر و فرزندان وجود دارد. اگر تنها هوا و هوس در کار باشد، یک عشق بی‌پایه و اساس است که شبی بیشتر دوام ندارد و اگر تنها صمیمیت در بین باشد، تنها یک رابطهء دوستانه است.
حالا بریم سر وقت انتخابهای دو از سه. اگر در رابطه‌ای تنها هوس و اراده وجود داشته باشند، این یک عشق هالیوودی است که چندان دوام ندارد چون صمیمیتی در کار نیست. اگر صمیمیت و هوس وجود داشته باشد، این یک عشق رمانتیک است و دستمایهء داستانهای بسیار. اگر صمیمیت و اراده وجود داشته باشند بدون اینکه میل جسمی در کار باشد، این یک عشق دوستانه است مثل عشق مادر و فرزند.
و اما اگر در یک رابطه هر سه عنصر حاضر باشند، این یک عشق کامل است.

آنچه خواندید نظریهء عشق استرنبرگ بود. حالا به عنوان مشق، دوستان و آشنایان را لیست کنید و ببینید که در این رابطه‌ای که دارید کدام یک از این عناصر وجود دارند.

۲۹ نظر:

Real Cuckoo گفت...

سلام:)
جالب بود!
آخرین باری که راجع به عشق فکر کردم، در نهایت، فکرم رو این طوری مرتب کردم:
الف: هر انسانی سه وجه دارد: جسمی، روحی، فکری (حالا اصلاً وارد این نمی شویم که این وجوه، همپوشانی دارند یا نه؟ چه جوری روی هم تأثیر می ذارند؟ اصولاً تفکیک پذیرهستند یا نه؟ و ...)
ب: عشق، به انسان کمک می کند به کمالش نزدیک شه (حالا اینکه تنها راه ِ یا نه؟ یا اصلاً می شه ی چنین تعبیری از عشق داشت یا نه؟ و ... نمی دونم)
پس من اگر بخوام، اسم ِ رابطه ای رو عشق بذارم؛ فکر می کنم باید بین ِ دو طرف ِ رابطه
کشش ِ جسمی، فکری و روحی وجود داشته باشه تا دو نفر در پی ِ این کشش های دو جانبه به شناخت و درک ِ بهتری از هر سه جنبه ی انسانی ِ خود و طرف ِ مقابل برسند.
-----
حالا می تونم دیدگاهم رو با دیدگاه ِ استرنبرگ مقایسه کنم:
کشش جسمی در دیدگاه من، می تونه همون هوس ِ استرنبرگ باشه.
کشش روحی، می تونه همون صمیمیت باشه؛ شما با کسی که دوست هستید الزاماً با تفکراتش اعم از اعتقادات ِ دینی، فلسفی، سیاسی، ... موافق نیستید، شاید بهتر ِ بگم علاقه ی چندانی هم به کنکاش و متقاعد کردن و ... او هم ندارید؛ ولی از روحیاتش خوشتون میاد. (همین جا اعتراف می کنم، می پذیرم که این استدلال و مرز گذاری و مثالها کامل نیستند! یعنی به دل ِ خودم که هنوز نشسته! جای بحث دارد.)
و اما کشش فکری، به نظرم دو نفر باید به نحوه ی فکر کردن همدیگر، موضوعات ِ فکری همدیگر، ... علاقه داشته باشن. حال، بین ِ کشش ِ فکری و اراده شاید بشه ارتباط های ظریفی پیدا کرد، ولی واضح نیست و مطمئناً جای بحث دارد. من قبول دارم که برای شروع، حفظ و پایداری یک رابطه حتماً به اراده نیاز هست، و اگر این فرض رو بپذیریم که اراده در پس ِ تصمیم گیری محکم، استوار و منطقی است و تصمیم گیری قائم به تفکر است، پذیرفته ایم که کشش فکری و اراده نیز در این دو دیدگاه تعبیر یک مفهومند.
-----
در آخر بگم که بسیار بسیار خوشحال می شم اگر:
الف: لینک بدی که نظرات ِ استرنبرگ رو بخونم و ببینم دقیقاً منظورش رو فهمیدم یا نه؛ از مفاهیم و تعابیرش درست استفاده کردم یا نه.
ب: دیدگاه ِ من از فرض ِ الف وب گرفته تا استنتاج و ... نقد شود.
ج: مقایسه ای که برای دو دیدگاه صورت گرفته هم نقد و بررسی شود.

Real Cuckoo گفت...

دوباره سلام:)
چون یادم رفته بود بزنم نظرات ِ بعدی بهم ایمیل شن، این پیامم گذاشتم:(

ناشناس گفت...

In the first place he is always poor, and anything but tender and fair ;and he is rough and squalid, and has no shoes, nor a house to dwell in; on the bare earth exposed he lies under the open heaven, in-the streets, or at the doors of houses, taking his rest; he is always in distress. He is always plotting against the fair and good; he is bold, enterprising, strong, a mighty hunter, always weaving some intrigue or other, keen in the pursuit of wisdom, fertile in resources; a philosopher at all times, terrible as an enchanter, sorcerer, sophist. Who is he? He is love"

ناشناس گفت...

خیلی جالب بود
فقط به نظر من عشق در مورد چیزایی استفاده میشه که انسان اونها رو در اختیار داره
یعنی عملاً عشق فراتر از شوقه
ولی ما معمولاً جای این دو کلمه رو اشتباه می گیریم
شاد باشی

ناشناس گفت...

ولی توی اون سه چهار دفعه ای که من عاشق شدم هیچکدوم از این هایی که گفتی در کار نبود!!! به نظر من عشق خط کش نداره!

Qasem گفت...

من معنی‌ی صمیمیت٫ هوس و اراده را نمی‌فهمم. مطمین هستی که این کلمات ترجمه‌ی خوبی هستند؟

Pinocchio گفت...

زهرا
خوب نتیجه چی شد؟

Pinocchio گفت...

قاسم
مطمئن نیستم. که بهترین ترجمه رو انجامد داده باشم. اما به هر حال می تونم بگم که
منظور از صمیمت اون نزدیکی است که دو دوست با هم دارند. دوست دارند با هم وقت بگذراند. اسرارشان با هم در میان بگذارند و ..
منظور از هوس میل جسمی و جاذبهء فیزیکی است که دو نفر (معمولا از جنس مخالف) نسب به هم دارند.
اراده هم خواست طرفین برای برقراری ارتباط را می رساند. اینکه بروند دفترخانه و سند ازدواج را امضا کنند.

Qasem گفت...

یک- اسرار را با هم در میان گذاشتن را من بازی کردن با کارت رو می‌نامم. اما یک چیز دیگر وجود دارد که ورای گفتن است و آن درست خواندن کارت هنوز رو نشده است. اگر منظورت از صمیمیت دومی است با شمارش آن به نام یکی از مشخصه‌های عشق موافق هستم.

دو- هنوز اراده را نمی‌فهمم. اعتراف به عشق و همزمان آمادگی برای گذشتن از کلی چیزها برای رسیدن به عشق را به عنوان یکی از مشخصه‌های دیگر عشق قبول دارم. اراده و امضا کردن یک سند را هنوز گنگ می‌بینم.

سه- هوس را با تعریف که کردی به عنوان یک مشخصه‌ی دیگر عشق قبول دارم. یا به عبارتی صریح‌تر علاقه به تصاحب بدن یکدیگر٫ یا یک بدن شدن دو بدن

ناشناس گفت...

پینوکیو:
نتیجه ی چی، چی شد؟ اگه منظورت نتیجه ی عاشق شدن منه، از اونجایی که می دونم منظور تو از نتیجه ی عشق، رفتن به دفترخانه و امضا کردن سند ازدواجه، باید بگم هیچ کدوم از عشق های من نتیجه ای نداشت. البته به چند دلیل:
یکی اینکه به نظر من نتیجه ی عشق، ازدواج نیست. (البته ازدواج می تونه یکی از نتایج عشق باشه!)
دوم اینکه کسایی که من عاشق شون شدم، سال ها بود که ازدواج کرده بودند و زن و بچه داشتند و به زندگی خانوادگی شون پایبند بودند. (و همین پایبندی اخلاقی شون، یکی از دلایل علاقه ام به اون ها بود!)
سوم اینکه من قصد ازدواج نداشتم چون می خواستم ادامه تحصیل بدم!!!
اما اگه منظورت نتیجه ی بدون خط کش بودن عشقه، باید بگم از نظر من عشق یعنی چیزی یا کسی رو متفاوت از بقیه دوست داشتن. مثلاً من عاشق گل نرگس هستم چون اون رو متفاوت از بقیه ی گل ها دوست دارم. اما عشق به آدم ها (از جنس مخالف) کمی متفاوته. این سه تا پارامتری که گفتی علی الاصول در هر رابطه ی انسانی ای قابل اندازه گیریه. اما به نظر من، پارامتر پنهان دیگه ای وجود داره که مهم ترین عامل در ایجاد عشقه (به جنس مخالف) و اون دل آدمه! وقتی دل آدم کسی رو دوست داره داره وقتی هم نداره نداره. من نمی تونم این پارامتر رو جوری تعریف کنم که به راحتی سه تا پارامتر استرنبرگ بشه اندازه گیریش کرد. ولی انصافاً اراده دیگه خیلی خنده داره! تا جایی که من می دونم عشق یک پدیده ی ناخودآگاهه نه یک اتفاق ارادی!!
قاسم:
تعریفت از صمیمیت بسیار زیبا بود اما به نظر شما تا زمانی که کسی به عشق اعتراف نکنه عاشق نیست؟!

Qasem گفت...

زهرا: هر شخصی می‌تواند عاشق باشد بدون گفتن آن. اما این که عشق به تکامل خودش برسد در بیشتر اوقات نیاز به بیانش به نحوی دارد. اگر به هیچ وجه بیان نشود که با احتمال خوبی یک طرفه می‌ماند و به تکاملش نمی‌رسد. تو عاشق گل نرگس هستی آنرا می‌گیری بو می‌کنی٫ و به نحوی عشقت را به آن بیان می‌کنی. خوب چرا نمی‌خواهی همین کارها را وقتی عاشق موجودی هوشمندتر و تکامل یافته تر هستی انجام دهی؟

ناخودآگاه یعین آن چه که خود انسان متوجه‌اش نمی‌شود٫ ناخودآگاه یک شخص می‌تواند بس روشن برای دیگران باشد. با پیران یا دانش‌جویان شیطان بنشینی خواهی شنید که آنها گاه به گاه شرایط عاشق شدن دو نفر را بوجود آورده‌اند و آنان را عاشق یک دیگر کرده‌اند.

ناشناس گفت...

یکی از مهم ترین تفاوت های فیزیک دان های شرق و غرب اینه که شرقی ها کلی نظریه ی عجیب و غریب و پیچیده میدن ولی چون امکانات ندارند آزمایشش رو که بالطبع هیجان انگیزتر و جنجالی تره، به غربی ها می سپرند. ماجرای "عشق" شرقی ها و غربی ها هم یه چیزی تو همین مایه هاست!

Real Cuckoo گفت...

سلام
یک - تعریف ِ قاسم در مورد هوس ِ مورد بحث، تعریفی جامع و مانع بود. لذت بردم قاسم، ممنون.
فقط می خوام چند تا نکته رو در این مورد بگم:
الف: از اون جایی که برای هوس با توجه به سابقه ی ذهنی ما از این واژه، بار ِ معنایی ِ منفی ایجاد می شود؛ و استفاده ی ما با این تعریف ِ زیبای قاسم قبح این واژه را در ذهن ِ ما از بین می برد و در صحبت ها و بحث های بعدی ممکن است از همین واژه با تعبیر ِ متفاوت استفاده کنیم و ...(خلاصه ایجاد ِ ایهام و ابهام و کژتابی و ... می کند.) به پینوکیو پیشنهاد می کنم ترجمه اش رو تصحیح کنه و از واژه ی درخور ِ شأن ِ این تعریف ِ زیبا استفاده کنه.
ب: من می خوام از واژه ی تصاحب که خیلی خوب و به جا استفاده شده بود؛ استفاده کنم و واژه ی هوس رو با اون بار ِ منفی ای که به طور عام مردم ازش استفاده می کنن تعریف کنم: تصاحب بدن ِ دیگری، بدون ِ رضایت و میل ِ او، صرفاً برای مالکیت (مالکیتی از جنس ِ مالکیت اشیاء) نه برای یکی شدن!
ج: وقتی خانمی می گه این آقا بد نگاه می کنه، در نگاهش این هوس(ب) رو دیده؛ این رو در مقابل ِ تعریف ِ قاسم قرار بدید، به نظر ِ من کسی که با این تعریف(قاسم) نگاه می کند نگاهش زیبا، لطیف، نافذ و ذوب کننده است.
دو- صمیمت رو به نظرم پینوکیو خیلی خوب و روان تعریف کرده، نزدیکی دو دوست، دلتنگ شدن برای دوست، تمایل به باهم بودن، با هم صحبت کردن، بیان رازها، ...
سه – به نظرم عشق مراحل(بلوغ های) متفاوتی دارد: فهمیدن واعتراف به عشق نزد ِ خود، اعتراف و بیان ِ عشق نزد ِ دیگری دو تا از این مراحل هستند؛ که فکر، تصمیم و اراده در تکامل این مراحل لازم است. به نظرم اگر این اعترافات رخ نده عشق به بلوغ و رشد خودش نمی رسه و احتمالا ًنه تنها باعث ِ رشد ِ فرد نخواهد شد که ممکن است نتیجه ی مخرب هم برای او داشته باشد.

ناشناس گفت...

قاسم: حق با شماست. اگر تکامل عشق رو در دو طرفه بودن و به هم رسیدن بدونیم (که منطقی هم هست) اعتراف به عشق می شه یه مرحله ی لازم. اما یه مشکلی هست که باعث می شه آدم برای ابراز عشقش به موجودی متکامل تر و هوشمندتر کمی محتاط باشه و این مشکل دقیقاً همون متکامل بودن و هوشمند بودن آدمه. اگه به کسی ابراز عشق کنی و اون تو رو دوست نداشته باشه، برای همیشه خودت رو از بودن در کنارش محروم می کنی و برای معشوقت تبدیل می شی به موجودی که همیشه ازت فرار می کنه! مشکل عشق به انسان اینه که اومد نیومد داره. من عشقم رو به گل نرگس با همه ی وجود ابراز می کنم، بغلش می کنم و می بوسمش و بوش می کنم، چون می دونم هرگز بهم نه نمی گه ولی اگه به یه انسان به همین راحتی ابراز عشق کنم ممکنه شدیداً از خودم متنفرش کنم و برای همیشه از دست بدمش! نمی دونم انگار آدم باید یه جورایی انتخاب کنه: همیشه با معشوق یا همیشه بدون معشوق! نمی دونم!

Pinocchio گفت...

من همیشه این سوال تو ذهنم بود که چطور میشه یک نفر زن دوم یک مرد میشه!

Pinocchio گفت...

فرض کنید که یک پارامتر چهارم هم داریم که از سه پارامتر دیگر مستقل است. حالا هرچی که می خواهد باشد. روابط عاشقانه رو بر حسب هر چهار پارامتر مرتب می کنیم. که می شود شانزده مدل رابطهء عاشقانه. به نظر شما شانزده مدل رابطهء عاشقانه وجود دارد؟
این پارامتر چهارمی که می گویید
برایند دو یا سه پارامتر دیگر نیست؟

Qasem گفت...

سُمی: تا جایی که من می‌رانم حتی غربی‌ها هم در یافتن عشق سختی دارند هر چند روابط را به سادگی آزمایش می‌کنند.

پینوکیو: برای من عجیب تر است که چه چیزی تقارن را شکسته است. چرا مردان می‌توانند دو زن داشته باشند اما زنان نمی‌توانند دو مرد داشته باشند.

زهرا: امیدوارم به کمال عشق برسی.

ناشناس گفت...

پینوکیو: وا!! به نظر من هزاران مدل رابطه ی عاشقانه وجود داره!!

ناشناس گفت...

برای قاسم: اگه منظورت از کمال عشق همونه که در نظر قبلیم گفتم، من دلم نمی خواد به کمال عشق برسم! در هر حال ممنون از خیرخواهی شما.

ناشناس گفت...

پینوکیو: هیچ وقت این سؤال تو ذهنت بوده که چطور یک مرد با وجود تمام تعهداتی که به یک خانواده داره، زن دوم می گیره؟ آیا غیر از زیاده خواهی و هوس با همون بار معنایی منفی ش جواب دیگه ای می تونی پیدا کنی؟
من تنها یه بار چند سال پیش توی زندگیم در مورد عشق با دیگران بحث کردم که همون بار هم بسیار پشیمون شدم! یادم رفته بود که در این مورد نباید با کسی بحث کنم چون نه تنها هیچ چیز مفیدی به من یاد نمی ده که به خاطر تفاوت فاحش دیدگاه من با بقیه مجبورم همه چیز رو خیلی توضیح بدم و آخرش هم خودمو کلافه می کنم و هم دیگرانو.
جدیداً بحث کردن در قسمت نظرات این وبلاگ حالم رو به هم می زنه. اینجا ظاهراً هدف گفتگوی دوستانه و رسیدن به بهترین نتیجه نیست. محیط اینجا بسیار خشن و غیردوستانه است. همه (از جمله خودم!) انگار دلشون می خواد مچ بگیرند و استفاده از کنایه رو به گفتگوی شفاف ترجیح می دن که این البته نتیجه ی سبک کنایه آمیز یادداشت های پینوکیوست.
به عنوان یک متولد ماه دی (عاشق زندگی لاک پشتی) اعتراف می کنم که نمی تونم بیش تر از یه مدت کوتاه بیرون لاکم زندگی کنم. واسه همین دیگه می رم تو لاکم. از اینکه با نوشتن یادداشت های طولانی وقت باارزش تون رو گرفتم معذرت می خوام. قول می دم دیگه هیچ نظری نداشته باشم. شما راحت باشین چون همیشه حق با شماست و فقط شما راست می گین.

Pinocchio گفت...

زهرا، میشه فقط شونزده تا از اون هزاران مدل عشق رو نام ببری؟
عمدهء این حرفهایی که روانشناسها می زنند بر پایه مشاهده است. در نظریه هایی هم که می دهند سعی می کنند از کمترین تعداد ممکن پارامترها استفاده کنند. به نظرم این تقسیم بندی استرنبرگ جالب اومد. و یک چوری منطبق بر آن بود که خودم حس می کردم. شاید هم چون پینوکیو یک تکه چوبه و یک تکه چوپ هم رفتارش ساده است در غالب این سه مولفه می گنجد. برای همین به نظرش درسته.

زهرا. اراده خیلی مهمه! اراده همون چیزی هست که در عشقهایی که تعریف کردی وجود نداشته. در اون موارد به طور ارادی عشق رو به خاطر محاسبات عقلی مهار کردی. این یعنی نبود اراده. یعنی اینکه عاشق و معشوق هرگز به هم نخواهند رسید.

چرا. این سوال توی ذهنم بوده که چرا یک مرد چنین کاری می کنه. جوابهایی هم می تونم براش در نظر بگیرم. مثل نبود مولفهء دوم در رابطهء فعلیش. اما اون طرف داستان کلا برام نا مفهموم بوده. برای اینکه به عنوان یک مرد نمی تونم تصور کنم که هووی یک مرد دیگه باشم!

Sonia گفت...

اینی که می گفتی آدم باید همیشه به زنش بگه ازش متنفره توی کدوم یکی از این سه پارامتر نظریه استرنبرگ می گنجه؟

Real Cuckoo گفت...

سلام
چند تا نکته:
یک: دوستان وقتی کسی رو مخاطب قرار می دن، جلوی اسم دو نقطه(:)نمی گذارند، علامت تعجب می گذارند(!)
دو: منم با زهرا موافقم گویا اینجا هدف گفتگوی دوستانه و رسیدن به بهترین نتیجه نیست!
می خواستم ی چیزایی به تفصیل، راجع به دو مورد زیر بنویسم که به همین دلیل از نوشتنش منصرف شدم:(
الف: احساس مسئولیت دربرابر معشوق و ... بنویسم که یکی از مراحل(بلوغ‌های) دیگر در عشق می دونم و توضیح بدم که به نظر ِ من عاشق و معشوق، بنا به همان مسئولیت، باید مربی، پرورش دهنده‌ی توانایی‌ها و استعدادها و... ، همدیگر باشن و به رشد همدیگر کمک کنن و... و بگم که اراده و تفکر دراین مرحله چه جوری نقش داره.
ب: عشق که مانند دیگر خصیصه‌های انسانی، دچار بیماری می شه و باز اراده‌ در رفع اون نقش داره.

Real Cuckoo گفت...

سه: زهرا جان! من برای عشق مرتبه قائلم. هر چه معشوق موجودی متکاملتر باشد، عشق ورزیدن به او رشد دهنده تر و مرتبه ی عشق بالاتر خواهد بود. در نتیجه علاقه به گل نرگس هم من عشق می دونم اما در مرتبه ای پایین تر از عشق انسان به انسان؛ و اعتراف می کنم که هنوز درک نکردم که در مکاتب توحیدی که تمام هستی را یکی می دانند نیز آیا می توان برای عشق مرتبه قائل شد؟ یا عشق ورزیدن حتی به یک گل نرگس نیز مانند عشق ورزیدن به هستی است؟ و...
در مورد این گفته ات:" همیشه با معشوق یا همیشه بدون معشوق! " گزینه ی اولت محلی از اعراب ندارد! اگر به معشوقت نگی که دوستش داری با او نیستی! همیشه با معشوقی، وجود نداره! اون با تو و برای تو نیست! صرفاً تو با ی تصور ذهنی از اون همیشه هستی که ممکن هم هست تصور درستی نباشه. ولی اگر بگی در بدترین حالت ی احتمال 50% داره که از دستش بدی؛ گفتم بدترین چون فکر می کنم اگر کسی رو از صمیم قلب دوست داشته باشی، احساست به او منتقل خواهد شد و شانس جواب مثبت گرفتنت از 50% حتماً بالاتر خواهد رفت، حالا این به اراده ی تو و طرفت بر می ‌گرده که چه قدر بتونید برای ادامه یا عدم ادامه‌ی این رابطه هم دیگر رو متقاعد کنید.
چهار: قاسم! گویا در تبت، ی قومی هست که خانم ها می تونن دو تا شوهر داشته باشن.

Real Cuckoo گفت...

پنج: نمی دونم چرا وسوسه شدم پیش بینی(یا گویی!) ام رو اینجا بنویسم! ولی می نویسم، امیدوارم کسی رو ناراحت نکنم.
زهرا! تو خیلی لاک پشتی جلو می ری و مراتب عشق رو یکی پس از دیگری پشت سر می ذاری و عالی ترین درجه ی عشقی رو که باید، درک خواهی کرد. برات آرزوی بهترین ها رو می کنم که لایقشی.
قاسم! دچارِ یک انسان سخت می شی، زبان ِ تندت این بار در مدح ِ او به ستایش زیبایی ها و توانایی‌ها و ... اش در می آید و از آنجایی که او نیز از تندی زبان تو آگاه است و می داند اگر حقیقتی نباشد مدحی نخواهی کرد؛ سخت تر از تو گرفتارت خواهد شد. در عشق همدیگر می سوزید ولی دوام عشقتان به انعطاف پذیری تو و او و در به کامگیری زبان ِ تند تو بعد از این خواهد داشت چرا که بعد از این اثرات ِ سخنانت به او نیز خواهد رسید. برای تو هم آرزوی بهترین ها رو می کنم چون لیاقتش رو داری.

ناشناس گفت...

نظریه استرنبرگ بسیار جالب بود. از چند جهت؛ اول این که یک پایه ( به مفهوم ریاضیاتی که منظور عناصر مولد فضای عشقی هستند که دو به دو مستقلند و البته ماکسیمال) برای عشق تعریف کرده که هر نوع رابطه ای که در مقوله ی عشق قرار می گیره رو تحت پوشش قرار می ده... من هر چه سعی کردم عنصر چهارم مستقلی بیابم نشد!
دوم این که توانایی مانور دهی روی سه مشخصه رو داده. یعنی این مشخصه ها می تونن در یک بازه ی دلخواه تغییر داشته باشن.
سوم این که بسیار جامع هستش. یعنی این که به واسطه ی مورد یک و دو تونسته کل مبحث عشق رو تحت پوشش قرار بده.
اما به نظر من چیزی که سبب شده این همه کامنت های مختلف وجود داشته باشه (که به نظر من هر کامنتی که می خواسته این نظریه رو رد کنه به نحوی خودش مصداقی از برقراری این نظریه هستش!)، این هست که در رفتار های ما در رابطه با عشق ورزیدن از همه یا بعضی از زیر مجموعه های این مشخصه ها با ضرایب متغیر مختلفی استفاده شده. مثلا اگر یک سری تفکرات جالب که می تونن مخالف یا موافق با هم باشن زمینه ساز یک آرامش نسبتا مداوم بشه ، زیر مشخصه ی صمیمت هستش. که گاها ما می گیم جاذبه ی فکری.
یا تمایل به حفظ ادامه ی یک رابطه ی دوستانه که زیر مشخصه ی اراده هستش. و ما اون رو اغلب پای بندی به رابطه ای خاص می دونیم. و ...
حالا به نظر من بعد از این همه نظر، به عنوان مشق شب اول رفتار هامون رو در حیطه ی عشق ورزیدن به افراد مختلف مشخص کنیم و بعد ببینم این رفتار ها از کدام مشخصه ها یا زیر مشخصه ها با چه ضریب تغییری ایجاد شدن!

Qasem گفت...

فاخته! ممنون از آینده‌گویی‌ات. اما تو که دویدن بسان خرگوش را یاد داری به پا خواب نمانی لاک پشت برنده شود

ناشناس گفت...

For me, love (and marriage based on love) is like riding a bicycle.You cannot understand it by sitting back and reading and talking about it! You have to try it. You must know and prepare yourself for the fact that in first few attempts you will fall down and injure yourself but it does not matter, you will eventually learn what to do.

Riding bicycle is based on laws of mechanics which we all know, but knowing these laws does not mean you are capable of riding a bicycle. You must go through the sweet pain of practice to reach the delight of riding and speeding a bicycle

So is the marriage based on love.

Unknown گفت...

سلام دوستان، من تازه با اين بلاگ آشتا شدم، فوق العادس...

اما در رابطه با كشش فكري و ارتباطش با اراده و منطبق شدن نظريه ي شما با جناب استنبرگ بايد بگم:

اينكه اراده باعث ايجاد كشش فكري ميشه يا بهتر بگم وقتي يك فرد از فرد ديگري خوشش مياد و بهش علاقه پيدا ميكنه و احساس ميكنه كه دوسش داره (صميميت يا كشش روحي شما كه البته ناقص گفتينش) و اگر همينجا متوقف بشه... ميشه مثل اون بخش از نظريه استنبرگ... كه فقط صميميت بود، حالا در صورتي كه ميل جنسي و جسمي به اون پيدا كنه كشش جسمي براي ارضا ايجاد ميشه، كه از ديدگاه من اينجا دو نوع اراده ممكنه كه به وجود بياد:
1. اين اراده كه همين دو نوع كشش، يعني صميميت و هوس باقي بمونه (از كلمه كشش روحي استفاده نكردم چون اعتقادم بر اينه كه روح خيلي خيلي عظيم تر از اين حرفاست)
2. اين اراده كه با تكميل كردن يكديگر از نظر فكري، نه به معناي منطبق بودن فكري يا نزديك بودن شديد از نظر فكري بلكه به معني مكمل بودن از نظر فكري و اينكه فرد مقابل در فكر او باعث يك تكامل شود (به نظر من اين پديده ناخود آگاه است).

حال عواقب هر دو اراده به شكلي واضح به نظر ميرسد... در اراده اي كه در مورد اول گفتم نتيجه اين ميشود كه: فرد به يك رابطه ي جنسي همرا با محبت (رضايت) بسنده ميكند. به گونه اي كه ميتواند چند روزي يكبار باشد و از نظر حضوري طرف مقابل را براي چند ساعت به شكل عميق واقعآ ميخواهد.
در اراده ي نوع دوم كه گفتم فرد طرف مقابل را براي ارضاي جنسي (جسمي) فكري (روحي و رواني) به شكل عميقق واقعآ ميخواهد... كه اين وضعيت به گونه اي است كه حضور او جسمآ آرامش خاطر و كارهايي كه در جهت آرامش فكري انجام ميدهد موجب آرامش رواني و فكري او ميشود، و در اين نو ع اراده است كه يك تكامل به تمام معنا انجام ميشود، چنانچه اين تكامل ممكن است چند سال طول بكشد تا به حد اعلا و به شكلي برسد كه فرد به معناي واقعي احساس خوشبختي جسمي و فكري كند.

با عرض معذرت كه سرتون رو درد آوردم.