دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۹

لذت‌های کوچک زندگی

زندگی پر از لذت‌های کوچیکه، که هیچ لذت بزرگی نمی‌تونه جاشون رو پر کنه. مثل صبح نیم ساعت بیشتر بخوابی، اگه هوا سرد باشه بری زیر پتو بمونی، زیر دوش آب وایستی، وقتی که خسته برگشتی خونه روی یکی از این فرشهای ماشینی که نرم هستن ولو بشی، دماغت رو پر از بوی قهوه کنی، یک نیمه شب خنک تابستون یا یک شب برفی زمستون توی پارک ول بچرخی، یک تیکه بادمجون یا بامیه لزج رو توی دهنت این ور و اونور کنی، روی یکی از نیم‌کتهای میراماره بشینی و غروب رو تماشا کنی، یک دونه بستنی قیفی بگیری دستت توی ویاله قدم بزنی و لیسش بزنی، دم غروب تاب بازی کنی، بعد از خوردن یک خرمالوی گس زبونت رو به سقف دهنت بمالی، توی ترافیک به موسیقی گوش بدی، صبح که بیدار شدی بری روی مبل راحتی لم بدی و یک چرت بزنی، صبحونه خامه و عسل مومدار و نون بربری داغ و چایی بخوری، یک لطیفه نرم رو گاز بزنی خامه‌هاش از اون ور بریزه پایین، پای وبلاگت بشینی و راجع به لذتهای کوچک زندگی بنویسی.
همه اینها وقتی که یکی دیگه هم باشه کلی بیشتر کیف میده، تازه یک سری لذت کوچیک دیگه هم به اینها اضافه میشه که تنهایی نمی‌شد تجربه کردشون، مثل الاکلنک بازی.

۱۰ نظر:

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
الهام - روح پرتابل گفت...

چه خوب بود این پست
چقدر منم از این لذتا دارم
مرسی که برام لیستشون کردید

نازنین مقدم تبریزی گفت...

يكي ديگه از لذت هاي كوچك زندگي، گوش كردن به حرف هاي شماست. موقعي اون بالا داريد يه چيزايي رو براي ما تعريف ميكنيد. اين رو گفتم، به عنوان يك تشكر. تشكر براي دوشنبْ اين هفته، كه تو دانشگاه تهران جلسْ انجمن فيزيك بود. همون چند دقيقه اي كه اون بالا داشتيد راجع به شامپانزه ها حرف ميزديد، لذت كوچكي بود براي من، تا دلگرفتي چندروزم يهو خوب بشه. بگذريم كه بعدا دوباره دلم گرفت. ولي به خاطر همون چند دقيقه اي كه دلم وا شد، ازتون ممنونم.
نازنين.م.ت
هموني كه نوشابه ريخت روتون.

ناشناس گفت...

یک لذت به شدت کوچولو هم اینه که ما به شما نخ و سوزن کادو بدیم!!!!
* گردهمایی سال گذشته ...

Pinocchio گفت...

یک لذت بزرگ زندگی اینه که آدم بتونه برای دیگران فرصت این لذتهای کوچیک رو فراهم کنه. مثلاً نخ و سوزن و دکمه و زیپ هدیه بده، یا در یک روز گرم تابستان با یک لیوان نوشابه یخ یک نفر رو خنک کنه.

نیلوفر گفت...

یه سری لذت های کوچیک هم هست که بعد از یه مدتی میشن حسرت!
مثل این که صبح اولای فروردین توی راه مدرسه خیره بشی به کوه ها که دارن سبزرنگ می شن....
مثل این که ظهرای پاییز از مدرسه که میای بری واسه خودت مجله بخری و توی خیابون بدوی...
مثل این که توی حیاط مدسه فوتبال بازی کنی...
مثل این که به معلمات تیکه بندازی و بهت تیکه بندازن و کلاس رو به هم بریزی...
و مثل خیلی چیز های مدرسه ای دیگه!!
شاید مسخره باشه!!اما من فقط وقتایی که می رفتم مدرسه به لذت های کوچیک زندگیم( چه لذت های مذکور در بالا . چه مذکور در پست شما) فکر می کردم و حس میکردم چه قدر خوشبختم...

نیلوفر گفت...

وای!!چه قدر واضحه که من دلم مدرسه می خواد!!:دی!!

Unknown گفت...

سلام استاد. خوب خدا رو شکر شما هم که اون یه نفرو بلخره پیدا کردید تا لذتای کوچیکتون رو باهاش قسمت کنید. بچه ها دوس دارن نظر ایشونم راجب مطالبتون بدونن. نظر بدی نیس مگه نه؟ ؟؟؟

Unknown گفت...

راستی یه چیز دیگه الاکلنگ شاید به سن شریک لذت هاتون بیاد ولی واسه شما یه کم دیر نشده؟ ؟؟ (زیاد سخت نگیر)

من گفت...

اینا همه لذت های کوچولو بودن اما یه لذت خیلی بزرگ اینه که آدم خاطراتی رو که با "عمو"ش داشته مرور کنه!