سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۲

کابوسِ جنگ

دیشب خواب دیدم که لباس آشخوری بر تن و تو پادگان آموزشی نیروی زمینی هستم. دستور می رسه که نیروی دریایی نیرو کم داره، ما باید بریم کمک.بخط میشیم جلوی در اسلحه خونه تا تفنگمون بگیریم و راه بیافتیم. تفنگ کم می یاد و من هم که آخر از همه بودم، بی تفنگ می مونم و من و همراه خودشون نمی برند. منم از خدا خواسته با قیافه ای ناراحت و دلی شاد، بر می گردم خونه.

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲

دیوارِ خیلی کوتاهِ علم

تا تقی به توقی می خوره و اوضاع اقتصادی یک کم خراب می شه، اولین گروهی که باید تاوانشو پس بدن، محققین هستند. بدبختی اینه که مثل رانده های اتوبوس، اعتصاب هم نمیشه کرد. کی واسش مهمه اگه چند روزی پیشرفت علم متوقف بشه؟ اثرش زود تر از چهل پنجاه سال دیگه معلوم نمیشه.

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲

چوپانِ بی‌سواد __

یادمه در کتابهای تاریخ مدرسه از گذشتگان به عنوان موجودات ابلهی یاد می‌شد که باعث تمام بدبختیهای الانِ ما هستند. همیشه در شگفت بودم که آیا این ابلهیت تموم شده یا اینکه همونطور ادامه داره. با این فرق که من الان جای چوپانِ بی‌سوادِ دورانِ غاجار رو گرفتم. همه چیز به همین نسبت عوض شده ولی ماهیتش فرقی نکرده. چه ترسناک!

پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲

ویولون و شمشیر

هنر کار عاشقانه. تا عاشق نباشی، نمی تونی اثری خلق کنی، خطی بکشی یا سازی بنوازی. یک دوستی داریم اینجا که ویولون می زد. زیبا می نواخت. فقط کسی که در آتش عشق سوخته بود می تونست آنچنان بنوازه. حالا یک چند وقتی می ره شمشیر بازی. غلط نکنم در عشق به جایی نرسیده و حالا به فکر انتقامه. شاید هم باید با یکی برای رسیدن به معشوق دوئل کنه. عجب دنیاییه!

چهارشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۲

تشریفاتِ سنتی

اینجا (ایتالیا) در تشربفات نظامی، نظامیها لباسهای سنتی ارتش رو می پوشند. در بعضی کشورهای دیگه، مثل ترکیه، با این که ارتش با سابقه بوده و لباس سنتی با شکوهی داشته، در تشریفاتشون هیچ نشونی نمیشه از اون پیدا کرد.لابد این طوری می خوان خودشون رو مدرن نشون بدهند.