پدر بزرگم یک روز از دادگستری برگشته بود. کارش درست نشده بود و حسابی عصبانی بود. گفت این مملکت درست شدنی نیست. چون پیغمبر خدا نفرینش کرده. روزی که حضرت محمد شنید که خسرو پرویز نامهاش را پاره کرده، نفرینش کرد که خدایا، مملکتش هیچوقت نظم نگیرد. از آن روز نفرین محمد(ص) روی این مملکت است. درست بشو نیست که نیست.
۱ نظر:
محمد فرد باهوشی بوده است. نماینده اش به روم برای سزار هدیه می برد و نامه را با سلام و درود تحویل می دهد
نماینده اش را پادشاه ایران تحویل می گرد تا آنجایی که نماینده با اسب به پیش پادشاه می رود. تخت جمشید را یادت می آید که٬ طراحی مکانها به گونه ای بوده است که شاه بتواند با اسب تا پای تخت خود برود.این نماینده اما با قلدری نیزه اش را در بالش یا فرش زربفت فرو می کند و اسبش را به آن می بندد و با لحنی خشن پادشاه را به اسلام دعوت می کند
رفتار این دو نماینده با هم بس فرق داشته است. نمی خواهم قبول کنم که فرستنده ی نامه توان پیش بینی چه گونه رفتار کردن نامه برهای خود را نداشته است
همین جوری
ارسال یک نظر