یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۶

و اما من می‌خواهم در باز نشستگی ....

دوست دارم وقتی که باز نشسته شدم یک مغازه اسباب بازی فروشی راه بیاندازم. در این مغازه اسباب‌بازیهایی را خواهم فروخت که خودم ساعتها با آنها بازی می‌کردم یا دوست دارم بازی کنم. اسباب‌بازیهایی که فکر را ماساژ می‌دهند یا دست را ورزیده می‌کنند. اسباب‌بازیهایی که به خلاقیت میدان می‌دهند یا بر شناخت ما از محیط اطرافمان می‌افزایند. مهم نیست که مشتری نداشته باشند. خودم با آنها بازی می‌کننم!
به عنوان یک پدربزرگ هم به نظرم کسب و کار جالبی هست. برای نوه‌ها هم باید جالب باشد که یک پدر بزرگ ریش سفید با یک عالمه اسباب‌بازیِ داشته باشند ... راستی بچه‌ها، مادر برزگتون کو؟
البته همچنان عکس هم خواهم گرفت، داستان هم خواهم نوشت و سفر هم خواهم کرد .....

باز هم می‌شود یک بازی وبلاگی راه انداخت .... من حدس می‌زنم چند نفر بازنشسته شدند چه می‌کنند. بعد می‌گویند چه می‌کنند بعد حدس می‌زنند که چند نفر دیگر چه می‌کنند و .... اما باز هم حسش نیست ....

۶ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار عالی ! ولی مواظب باشید در زمینه ی کتاب کودک شروع به نویسندگی نکنید!

ناشناس گفت...

پس راست میگویند که:
Inside you, boy, there's an old man sleepin', dreamin', waitin' for his chance to wake up…and come out to play!
:)

Unknown گفت...

حرف نداره داشتن یک اسباب بازی فروشی ! دیدن بچه های گریونی که درست در یک لحظه با خریده شدن اسباب بازی اشکاشون تموم می شه... فقط باید طاقت دروغ گفتن به بچه ها رو داشته باشید:"اینا فروشی نیستند!"

ناشناس گفت...

من هم به‌ترین کارگاه اسباب بازی سازی را راه‌اندازی می‌کنم اما روی تمام اسباب بازی‌ها می‌نویسم به تو نباید فروخته شوند

ناشناس گفت...

سلام پینوکیو!
اولاً جمع کن این وبلاگ داغونت رو. اگه تروریست بودم اول از هر چیز بلاگ ‌سپات رو با خاک یکسان می کردم. هیچ وقت نمی شه بی دردسر برات کامنت گذاشت.
دوم اینکه می خوای غلط بنویسی بنویس! به من هیچ ربطی نداره. چون بارها و بارها بی استعدادیت رو در زمینه ی املا ثابت کرده ای!
سوم اینکه این کلمه ی "مادربُرُزگ" (به ترتیب ِ واقع شدن "ر" و "ز" دقت کن!) خیلی باحال بود! حدود 10 دقیقه بی وقفه داشتم به تلفظ این کلمه می خندیدم!
چهارم اینکه وقتی اسباب بازی فروشیت رو افتتاح کردی اونقدر پیر و هاف هافو شده ای که حتی یادت نیست "مادربُرُزگ" بدبخت ِ نوه هات، سال هاست که از دست تو دق کرده و مرده!

ناشناس گفت...

آرزوي تو براي موقع باز نشستگي ات شبيه به برنامه ي چند سال بعد منه! حالا پيري تو جوانه يا جواني من پير؟