چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۷

التماس

با چشمهای گریون اومدند و با لبهای خندون، اما دست خالی برگشتند.

۵ نظر:

Sonia گفت...

خمیره ات گداست!

نیلوفر گفت...

نیم نمره هم جا نداشت؟!چه بداخلاق!:دی!

Qasem گفت...

وقتی که آمدند دستشان پر بود؟

حتی تو هم؟ رشوه و غیره؟‌

کاساندرا گفت...

خوشحالم که دیگه این‌کار کثیف رو قرار نیست انجام بدم.

کاساندرا گفت...

بهترین خاطراتی که از معلمی دارم مربوط به کلاسهاییه که قرار نبوده توش نمره بدم.