دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۲

خط‌های بنفش

مثل همه روزهای دیگه، بیدار که شدی، میری دست و روت رو می‌شوری، توی آینه یک نگاه به خودت می‌اندازی، اما نه، امروز با روزهای دیگه یک کم فرق داره، انگشتهات رو می‌اندازی لای موهات، شخمشون می‌زنی، سفیدهاش میان رو، چپ، راست، موهات رو به حال خودشون ول می‌کنی، دهنت رو باز می‌کنی،‌ یک دو سه چهار پنج، حالا بالا، شیش هفت هشت .. نه، با اونی که قراره فردا به این نقره‌ای ها اضافه بشه، ده. کنار زانوت، زیر پوستت قلقلک میاد، انگار که می‌گه اینقدر به ظاهر نپرداز، یک کم هم به من توجه کن، منم که هر روز اون شکم گنده‌ات رو این ور و اون ور می‌کشم، حالم خوب نیست، می‌شینی لبه وان، پاچه‌ات رو بالا می‌زنی، تا بالای زانو، پات رو میاری بالا و می‌اندازی روی اون یکی، خم می‌شی، با دقت نگاه می‌کنی، چندتا خط بنفش هستند، با انگشت فشارشون می‌دی،‌ کم رنگ می‌شن، محکم‌تر، محو می‌شن، انگشتت رو بر می‌داری، دوباره بر می‌گردن سر جاشون، دیگه جزئی از تو شدند، قراره دیگه همراهت باشند. بر می‌گردی جلوی آینه، چیزی عوض نشده، باید بری سر کار، لای سیبیلات می‌خاره، می‌خارونیش، دستت قرمز میشه، تو کاسه رو شویی رو نگاه می کنی، دوتا قطره قرمز روی سفیدی کاسه پخش و پلا شدند،‌ سه تا، چهار تا، پنج تا، شیش تا، هفت تا، هشت تا، نه تا، ده‌ تا، یازده تا، دوازده تا، سیزده تا ...

هیچ نظری موجود نیست: