چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۲

سلام با چشمان بسته

نمی دونم چرا نمی تونم بهش سلام کنم. هرچند که می دونم اینجا هم زبون زیاد نیست و باید قدر همین چندتایی رو هم که هست دونست. اینم می دونم که خیلی تنهاست. نمی دونم، شاید به خاطر عادتیه که دارم. وقتی که می خوام سلام کنم، باید به چشمای طرف نگاه کنم تا ببینم چطوری بهم نگاه می کنه، به چشم یک آشنا یا بیگانه و اینکه دوست داره سلامش کنم یا نه و همیطور سلام من خیلی وقتها دیدنیه، نه شنیدنی! بنابراین می خوام ببینم که سلامم دیده میشه یا نه. ولی چشمهای اونو نمی تونم ببنیم. چون همیشه عینک آفتابی داره، حتی شبها و این باعث میشه که الگوریتم سلام کردن من هنگ کنه. ای کاشت اینو می خوند.

هیچ نظری موجود نیست: