شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵

عنکبوت

دیشب یک عنکبوت خیلی بزرگ که شکمش شاید به بزرگی یک سکه پنج تومانی بود، روی چهارچوب در اتاق کامپیوتر نشسته بود. اول خواستم بکشمش چونکه کمی غیر قابل اعتماد به نظر می‌رسید. بیش اندازه بزرگ بود و تا حالا چنین چیزی ندیده بودم. اما بعد منصرف شدم. چون احساس کردم موجودی کمیاب است. بنابراین باید بهش شانس زندگی می‌دادم. تصمیم گرفتم که زنده شکارش کنم و به خارج از خانه بیاندازمش اما بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز، آخر به جایی رفت که دستم بهش نمی‌رسید. گمش کردم. الان هم که دارم این نوشته‌ها را تایپ می‌کنم، ممکن است جایی در زیر میز کامپیوتر باشد. شاید برای خودش تاری تنیده و یا شاید در نزدیکی پاهای من دارد برای خودش می‌گردد.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

می دانی این عنکبوت روزی چقدر پشه باید بخورد. شبها می توانی راحت در اتاقت بخوابی چون این عنکبوت دوست داشتنی نسل تمام پشه ها را می خورد

ناشناس گفت...

این پست شاید از جالب ترین پست هایی بوده که تا به حال خونده ام. شاید به این دلیل که به نظر من چنین موضوعی چندان اهمیتی نداره. تو هم دنیایی داری برای خودت پینوکیو. خوش به حالت :-)

ناشناس گفت...

agha ba hal bood. rasti cheh rangi bood? hafteyeh pish , ettefaghan, yeh matlab khondam keh yeh noe khas az ankaboot hast keh dar kaktoshayeh bozorg tokhm rizi mikoneh va bachehash ham onja bozorg mishan beh shedat khatarnake va barayeh mesal bayad begam keh ghorbagheh mikhoreh. andazash gahi mavaghe beh andazeyeh yek boshghab kamle ham mireseh. migam tahghigh kon in nemoneyeh kamyab az oon daste nabasheh. fealan

Pinocchio گفت...

اینی که من دیدم رنگش روشن بود، سفید، کمی به کرم می‌زد. اونیایی که تو می‌گی چه رنگی هستند؟ جداً ترس ورم داشت
:-))

ناشناس گفت...

to akse keh meshki bood;)
rati cheh mikoni. dobareh nagi hichi bokhor va bekhab