شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۵

والنتاین، سپندارمذگان، یوم العشاق* و حقیقت پشت ماجرا

تا نام والنتاین را ببری همه خیلی زود داستان والنتینوس قدیس را برایت تعریف می‌کنند. ولی خوب مثل باقی سنتهایی که در اروپا وجود دارد، این یکی هم به دوران باستان باز می‌گردد و مثل هر سنتِ باستانی، ریشه در طبیعت دارد. تنها رنگ و بوی مذهبی به خود گرفته تا نابود نشود.
قدیمی‌ترین افسانهء بر می‌گردد به فرهنگ یونانی که گویا در این ایام خدای خدایان زئوس با هرا خواهرش ازدواج می‌کند. ولی آن چیزی که به والنتاین نزدیک‌تر است، جشن لوپرلیکا و لاتاری ازدواج** است. در روم باستان رسم بوده است که در این روز مردان و زنان مجرد گرد هم جمع می‌شدند. زنان نامهایشان را در کوزه‌ای می‌ریختند و بعد مردان این نامها را بیرون می‌کشیدند. زوجهای حاصل آن روز با هم می‌گذراندند که در خیلی از مواقع هم منجر به ازدواج می‌شد.
بعد از گرویدن رومیان به مسیحیت، کلیسا که اصولاً گویا با ازدواج مشکل بنیادی دارد این بساط را بر می‌چیند. اما بعداً که آب و رنگ مذهبی پیدا می‌کند، دیگر کلیسا مخالفتی نمی‌کند.
معمولاً سنتهایی به این قدمت که دست بر قضا در چند فرهنگ مختلف هم یافت می‌شوند (مانند سپندارمذگان) ریشه‌ در طبیعت انسانها دارند. در این موقع از سال، هوا کم کم گرم می‌گرد، غذا فراوان می‌شود و این شرایط مناسب دست کم تا نه ماه بعد ادامه خواهد داشت. و خلاصه اینکه در این روزها نمی‌توان صدای جیک جیک گنجشکها را شنید و ساکت ماند.
این یک مناسبت طبیعی است که مستقل از فرهنگ، دین یا ملیت می‌باشد. حالا شما هم می‌توانید رنگ و بوی غربی به آن بدهید یا اینکه می‌توانید ملی بنامیدش و یا حتی رنگ و بوی مذهبی به آن ببخشید. تنها مهم این است که این نیاز طبیعی پذیرفته شود و با آن جنگ نکنیم که زورمان به طبیعت نمی‌رسد. این نیاز طبیعی منافاتی هم با اسلام ندارد که هیچ، به آن توصیه همه شده‌ایم مشروط به اینکه حریمها را رعایت کنیم.

* این نام من در آوردی است.
** لاتاری همان ارمغان بهزیستی خودمان است.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

می خونم..اگر کامنت نمیذارم به معنی نخوندن نیست ها!!!

ناشناس گفت...

منم همين طور!مثل صبا خانوم.

Qasem گفت...

این که ربطی به نه ماه نداشت٫ داشت؟ اگر جواب مثبت است پس اگر مثلن فیلها باهوش بودند آنگاه روز والنتاین را اختراع نمی کردند٫ می کردند؟

ناشناس گفت...

مدتیه به اون داستانت که اولش نوشته بودی نخونیدش فکر می کنم. هر وقت به مساله ی خاصی فکر نمی کنم تصاویر اون داستان از مقابل چشمام می گذره و حالم بد می شه. حالا فهمیدم که این بد شدن حالم به خاطر این بوی بد موجود در فضاست. بعید می دونم اونجور که من جنگ رو دیدم شما و خیلی های دیگه دیده باشند. بقیه شاید فقط بو احساس می کنند ولی من چنان زجری رو احساس می کنم که فقط آرزو می کنم خدا پناهمون بده. در ضمن این درست نیست که چون من مونث هستم و از جنگ می ترسم برم فرار کنم. جنگ اونقدر فجیعه که هرگز نمیشه ازش فرار کرد.

ناشناس گفت...

inke migooyee valentine ya sepandarmazegan ya... va zaheran tanha niyat ra mohem midani, taghriban va na kamelan movafegham chon in bastegi darad be inke az che didgahi be ghaziye negah koni... az didgahe vatan parasti va farhang doosti in mozoo kamelan motefavet ast....