دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

توت

از زیر درخت توت که رد می‌شوم، می‌ایستم تا چند دانه توت بخورم. وقتی که چند دانه توت را خوردم، می‌خواهم تنها یکدانهء دیگر هم بخورم و بعد از آن یکدانه، می‌خواهم که یکدانهء دیگر هم بخورم و یکدانهء دیگر و باز هم یکدانهء دیگر ...
سیر توت که شدم، تصمیم می‌گیرم که به سرکار و زندگیم برگردم. اما وقتی که پشتِ میزِ کارم می‌نشینم، احساس می‌کنم من به علتی از اتاق بیرون رفته بودم که هنوز سرجایش است. دوباره بلند می‌شوم و از اتاق بیرون می‌رم و به سمت دستشویی آقایان به راه می‌افتم. اینبار راهم را کمی دور می‌کنم تا از زیرِ درختِ توت رد نشوم.

۳ نظر:

S گفت...

http://www.pinocchiocircle.blogfa.com/post-11.aspx
با احترام

ناشناس گفت...

کمی مثل وقتایی می مونه که من قبل از امتحان دوست دارم نقاشی کنم ، فلسفه بخونم و هزار و یک کار دیگر!

Real Cuckoo گفت...

سلام
عبور باید کرد
و همنوردِ افق های دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
و گاه از سرِ یک شاخه توت باید خورد
:)