چهارشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۶

به نظر شما وقتی که بازنشسته شدم چه می‌کنم؟

پرسیده بودم که در دوران بازنشسگی چه خواهید کرد. اگر هم کامنت نگذاشتید، حتماً چندثانیه‌ای به این موضوع فکر کردید و به نتیجه‌ای هم رسیدید. حالا سوال اینست که به نظر شما من در دوران بازنشستگی چه خواهم کرد؟
البته توجه داشته باشید که من توانایی خواندن ذهن را ندارم.

۱۲ نظر:

Unknown گفت...

اگه واقعا "آرزو بر پیران عیب نیست" من این "آفتاب رويي و رو به آفتابی" رو شدیدا پایه ام.
تو هم فکر کنم بری اینور و اونور از ملت و در و دیوار عکس بگیری.

Qasem گفت...

ظریفان ظریف-دوست از قدیم-ندیما نقل کرده‌اند که خر نخریده آخورش را نمی‌بندد. اگر آفتاب رویی را حالا پیدا کنی که عمرن بگزارد حتی وقتی رو به آفتابی آفتاب رویی را ببینی. آفتاب روی‌ جوانی‌ ات انتخاب خواهد کرد که
(۱)یا کلی خرجش کنی که سر پیری او را دوباره آفتاب رو کنی و رو به آفتاب بشینی
(۲) یا او کلی برنامه برایت می‌چیند که حتی رو به آفتاب هم نمی‌توانی بشینی

ناشناس گفت...

سلام:)
بیست سوالی راه انداختی پینوکیو جان؟!
خوب ما هم توانایی خواندن ِ ذهن نداریم:)
ی چیزی می خوای بگی چرا اینقدر صغری-کبری می چینی؟

ناشناس گفت...

این داستان‌هاتون را مرتب می‌کنید و چاپ می‌کنید از فروشش، پول‌دار می‌شید و معروف !

ناشناس گفت...

یحتمل نویسندگی پیشه می کنید...

ناشناس گفت...

zan migiri! :D

ناشناس گفت...

من هم فکر می کنم داستان می نویسی و سفر می کنی به جاهای مختلف دنیا و عکس می گیری، این تصویر خیلی بهت میاد!

ناشناس گفت...

به مسافرت تشريف مي بريد و از روي اين داستانهاي خفنتون فيلم مي سازيد, نوه هاتونم از بابا بزرگشون مي ترسند!

ناشناس گفت...

من وقتی از این سوال ها می پرسم هدفم اینه که همه ، همه ی حرفاشونو بزنن بعد من بیام بگم که نه من می خواستم یه کار دیگه بکنم که اصلاً شماها بلد نیستین حدس بزنین. بعد این طوری حال همه گرفته میشه و مدتی هم سر کار می مونن.

ناشناس گفت...

پينوكيو داستان نويسي شو ادامه ميده – با اين تفاوت كه داستاناي بي سرو ته هش ، بي سرو ته تر ميشن و اخيرا، آخرين اثرشو در دوازده هزار قسمت به پايان رسونده- ولي مايه تعجبه كه مورد توجه منتقدين قرار ميگيره و پينوكيو رو به عنوان يكي از پيشگامان سبك سوپر پست مدرن ميشناسن- اخيرا هم جايزه پرينتر طلايي رو برده و كانديد جايزه كيبورد نقره اي هم شده – اما غافل از اين كه اين بابا داره سرگذشت خودشو مينويسه ولي به خاطر بيماري زوال عقل همه چيزو با هم قاطي ميكنه و ملت فكر ميكنن يه سبكه نو هستش!!!

از نظر عكاسي هم كاملا نا اميد كننده شده ولي بنده خدا گناهي نداره چون دستش خيلي ميلرزه و برا همين همه عكساش تار ميوفتن و بد تر اينكه بخاطر عمل پروستاتي كه كرده نميتونه صاف وايسه و گشاد گشاد راه مير (پينوكيو ياد مياد من و چهارتا از آفتاب رو هام امده بوديم ملاقاتيت دو تا كمپوت هم برات اورده بودم) و برا همين سر دوربين پائين مياد و هميشه نصف تصويرو ميگيره !!!!!!!!!!!! از سه پايه هم نميتونه استفاده كنه چون سنگينه و اينم كه مهرهاي همه جاي بدنش سابيده شده!!!!!!!!! راستي ديگه زماني كه از خونه ميخواد بياد بيرون دغدغه دست شويي نداره چون كيسه ادر.. بهش وصله و خانمومش كه زن باسليقه ايه به شيوه ماهرانهاي اونو زير شلوار پينو كيو جاسازي ميكنه.

و اما از نظر علمي، علارغم بازنشسته شدن دفتر كارشون رو تو دانشكده فيزيك حفظ كردن- و هنوز هفته اي دو روز به محل كارشون تشريف ميبرن و در كمال تعجب مورد احترام خيلي ها هستن ، جالب اينكه وقتي باز نشسته شد از طرف دانشكده پزشكي يه كلاه مخصوص براي ايشون طراحي وساخته شده كه براي سرما نخوردن وقتي وارده اطاق ميشه سرش ميزاره!!

نكته1
اما غافل ازينكه در اطاق بقلي يك گروه تحقيقاتي از دانشكده هاي پزشكي و انسان شناسي و جانورشناسي و روان شناسي........ دارن رو اين بنده خدا تحقيق ميكنن ، رئيسشون هم نوه همين دكتر استكي يه خودمونه كه كار پدر بزرگشو از رو ميمون به ادميزاد كسترش داده!!! آخه هم ارزون تره و هزينه نگه داري نمي خواد و هم اينكه اينقدر سازمانهاي حمايت از حيوانات قانون تصويب كردن كه كار روي آدميزاد كم درد سر تره!!

يه نكته راجب اين دكتر استكي جوان بگم، كه تو آزمايشگاهشون عكس پدر بزرگشو همراه جسد تاسكسي درمي شده دو تا ميموناش قرار داره و اين استاد جوان سه تا آرزو يا دغدغه داره:

اول: يه مقاله نيچر چاپ كنه كه ياد پدر بزرگشو زنده كنه

دوم: به عنوان چهره ماندگار انتخاب بشه

سوم: اگه بشه جسد پنوكيو رو هم تاكسي درمي كنه و بعد مرگش اونو به همراه عكسش تو آزمايشگاه قرار بدن مثل پدر بزرگش ، چون از بچگي بهش گفتن كه خيلي شبيه اونه!!!!!!

ميخواستم راجب خودم و آقاي دانا هم بنويسم روم نشد!!!

ناشناس گفت...

پنوكيو جان اينا شوخي بودا يه وقت به دل نگيري

مخلص

پسري يك طبقه بالا تر

ناشناس گفت...

تنها آرزوي من داشتن يك تفنگ ته پر، يك كاخ و ازدواج با دختري زيبا است.