شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

انجیر

لیوان را پر از چاییِ لب سوز کردم. داغِ داغ بود و حالا حالاها باید صبر می‌کردم تا قابلِ خوردن شود و من هم که نمی‌خواستم چایی را در این زمان بی‌کار بگزارم، انجیرهای خشک روی میز توجهم را جلب کردند. یکی را برداشتم و داخل لیوان انداختم. بعد هم رفتم و در گوشه‌ای لمیدم و به انجیرِ درونِ چایی خیره شدم. گاه به گاه لیوان را تا نزدیک لبهایم می‌بردم و دمایش را می‌سنجیدم، تا زمانیکه قابل نوشیدن شد.
ذره ذره چایی را مزمزه می‌کردم، اما تا هنگامی که دُمِ انجیر از سطحِ چایی بیرون نزده بود، از طعمِ انجیر خبری نبود. بعد از آن بود که هرچه پایین‌تر می‌رفتم شیرین‌تر می‌شد. به انتهایِ لیوان که رسیدم، یک جایزه در میان تفاله‌هایِ چایی منتظرِ من بود. همراه چندتایی برگ چایی بلعیدمش. نرم و شیرین و بود.
پس نوشت: باید این کار را با توت و کشمش هم امتحان کنم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من امتحان كردم با كشمش...جايزه ي كوچكي ميشود در انتها اما شيرين

ناشناس گفت...

ba khoon ham emtehan kon bad nemishe( talmih be gheseye KHOON az khodet!)