سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

یلدا بازی

مریم من را به این بازی بامزهء شب یلدا فرا خواند. من هم شما را در این شبهای دراز شریک رازهای مگویم می‌کنم. بعد هم پنج نفر را دعوت به این کار می‌کنم.

۱- باید اعتراف کنم که بازی کردن رو خیلی دوست دارم و به نظرم از درس خوندن و کار کردن خیلی بهتره و توی اون شهربازی هم خیلی خیلی خوش گذشت. به خر شدنش هم می‌ارزید. اونهم در این دور و زمونه که نونِ یک خرِ سخنگو، بیشتر از نونِ یک دکتریِ فیزیکِ سخنگو تو روغنه.
۲- همیشه از دست این کارلو کلودی شاکی بودم که چرا برایم یک دوست دختری، معشوقی چیزی توی داستان نگذاشته. البته نمیشه خیلی بهش ایراد گرفت آخه بیچاره یک دویست سالی فکرش قدیمیه و از این روزگار ما چیزی نمی‌فهمه. بنابر این تصمیم گرفتم خودم داستان نویس بشم و داستانم رو از سر بنویسم. مثلاً برای پریِ مهربون یک دختر بگذارم که دست بر قضا عاشق من میشه. اما من متوجه نمی‌شوم و دلش رو می‌شکنم ...
۳- به نظرم همهء دماغ عملی‌ها دروغگو هستند. برای اینکه مثل من دروغ گفتند و دماغشون بزرگ شده و بعد مجبور شدند که بروند و دماغشون رو عمل کنند تا معلوم نشه که دروغ گفتند.
۴- این که نمی‌تونم دروغ بگم یک عقده شده برام. تا می‌خواهم لب به یک دروغ تر کنم، سریع این دماغه آنچنان بزرگ میشه که لو میرم. آخه چرا دیگران به راحتی مثل کیشمیش خوردن دروغ می‌گویند، اما من نمی‌تونم؟
۵- و اما آخرین مورد. که مهمترین هم هست. چون خودت می‌دونی چیه، من چیزی نمی‌گم. بهتره بقیه هم چیزی ندونند برای خودت بهتره.

پنج نفری که به این بازی دعوت می‌کنم: امیرعلی، یرآلما، روشنتاب، ذهن من، ذهنیات من.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

poste shoma ra hamin alan didam ! khabari chizi bayad shayad :) ... dooste digari ham da'vat karde ! chizi sardar nemiavaram ke che bayad kard dar in bazi !!

Sonia گفت...

بالاخره نفهمیدیم دروغ گفتی دماغت بزرگ شده یا دروغ نگفتی؟

untitled گفت...

az eterafate tekan dahande shoma khosheman amad