شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶
سه تا پاکت چایی
سهتا پیرمرد نشسته بودند رویِ یک نیمکت و توی دستهای هریک هم یک لیوان یکبار مصرف بود. روی زمینِ پیشِ پای هر کدام هم یک دایره کوچکِ خیس بود که وسطش یک پاکت چایی نم کشیدهء له و لورده قرار داشت. کمی بعد هم سر و کلهء یک لیوانِ مچاله شده کنار یکی از این لکهها پیدا شد. منتظر نماندم که این اثر هنری با دو لیوان دیگر تکمیل شود. جلو رفتم. لیوان را از روی زمین برداشتم و در سطل آشغالی که دو متر آنطرفتر بود انداختم. کمی بعد، دو پیرمرد دیگر یکی یکی از جایشان بلند شدند و به سمت سطل آشغال رفتند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
همیشه از این کارهای خوب انجام بدید ...
باورم نمی شه! چه پیرمردهای خوبی! توی این سن هم تربیت پذیر هستند.
ارسال یک نظر