چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

بُزکم چاق شده بود، چله شده بود

بُزکم چاق شده بود، چله شده بود. بیشتر از اونی که شیر می‌داد، علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم.
بزکم تو چشمام نگاه می‌کرد و من دلم نیومد سرش رو ببرم. برای همین گفتم اول گوشش رو می‌برم. گوشش رو بریدم، بزکم شاخم زد. تصمیم گرفتم که که بزکم رو نکشم.
بزکم چاق بود، چله بود، یک گوش نداشت و بیشتر از اونی که شیر می‌داد علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم. اما دلم نیومد. برای همین فقط اون یکی گوشش رو بریدم. بزکم شاخم زد، از کشتنش منصرف شدم.
بزکم چاق بود، چله بود، دو گوش نداشت و بیشتر از اونی که شیر می‌داد علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم. امادلم نیومد. برای همین فقط یک جاییش رو چیدیم. البته بگذریم که بز ما شیر می‌داد ...
...
بزکم چاق بود، چله بود، بیشتر از اونی که شیر می‌داد علف می‌خورد. دیگه وقتش شده بود که سرش رو ببرم و گوشتش رو بخورم. دیگه اینبار نمی‌تونست تو چشام زل بزنه و التماسم کنه. چون دیگه چشمی نداشت. برای همین سرش رو بریدم و گوشتش رو خوردم.

قصهء ما به سر رسید، ماشینمون به یک پمپ بنزین خلوت نرسید. خدا کنه به خونه برسه ...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

نتيجه : هيچ وقت توي چشماي بز چاق و چله تون نگاه نكنيد!

ناشناس گفت...

چه بي رحم :(

ناشناس گفت...

خوش تيپي وخوش هيكلي اين دردسر را رو هم داره آدم ميخواد بخوردت!!!!

Sonia گفت...

تا اونجایی که بنده اطلاع دارم تو که عاشق خون و خونریزی بودی!!
چی شده رقیق القلب شدی؟؟؟