دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

مادر دختر پسر: بوسه

« ... الان هم دارم پایان نامم رو تایپ می‌کنم. آخر این ماه باید دفاع ... » که صدای ترمز شدید آمد و بعد هم تالاپ، که صدای برخورد فولاد با فولاد، فولاد با سنگ یا فولاد با درخت نبود. صدا، صدای برخورد فولاد با گوشت و استخوان بود. مریم رو به دوست تازه‌اش گفت: «من می‌رم ببینم چه خبر شده.» و به سرعت به سمت محل تصادف رفت. یک پیکان قراضه با در باز ایستاده بود. مرد میانسالی داد و هوار می‌کرد و دو دستی بر سرش می‌کوبید. کمی آنطرفتر، جوانکی به پشت نقش بر زمین شده بود. مردم آرام آرام جمع می‌شدند. به سوی مصدوم دوید. بالای سرش که رسید، انگار که خودش را نقش بر زمین می‌دید. سعید بود. نبضش را گرفت، قلبش ایستاده بود. چادرش را از برداشت، لوله کرد و زیر گردن سعید گذاشت. کنارش نشست و شروع کرد به فشردن قلبش. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. رهایش کرد. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. رهایش کرد. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. برخواست. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. برخواست. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. برخواست. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده ....

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

injoor neveshtan jalebe, yani khob aslan daghdaghe i nadari vaghti ke saret por az ide bashe, ke yekisho entekhab koni. mitooni hamasho baham benvisi, mitoni dastan ro az no benvisi ba shakhsiat haye tekrari va kheili karaye dige mishe kard.
too dasatan e park ham az hamin khosham oomad.
jaaye manovr ziad dare.
fagaht behesh nemishe classic negah kard.
yani zaman khieli jaha mishkane.
mese filmaye karagahi

ناشناس گفت...

با این که میشد جزئیات صحنه تصادف رو هر چه دلخراش تر بیان کرد ولی باز هم خوب بود چون سنت شکنی نکرده بودید!

ناشناس گفت...

بیچاره سعید! حتماً با این شیوه ی اشتباه احیای قلبی-ریوی که مریم خانوم انجام داده با همون بوسه ی اول سعید رو کشته!!! ماساژقلبی باید پونزده ثانیه باشه نه سی ثانیه!!! تازه اون رو هم نباید یک دو سه چهار .... شمرد. باید این جوری شمرد: هزار و یک، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و پنج، هزار و شش، هزار و هفت، هزار و هشت، هزار و نه، هزار و ده (و بعد دوباره از یک تا پنج به این صورت: ) هزار و یک، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و پنج!!!
ضمناً تورو خدا یه فکری به حال این سیستم کامنت گذاریت بکن! هر بار باید کلی زحمت بکشم تا نظر بدم. آخه می دونی که من اگه نظر ندم می میرم، خونم می افته گردنت!

ناشناس گفت...

سلام

ی اسم ِ خوب، ی شروع ِ خوب، ی پایان ِ خوب و ... خیلی خوب های دیگه؛ولی، پرداختن به جزئیات و توصیف ِ دقیق ِ وقایع و شخصیت ها و ... نیز از ارکان ِ اساسی ِ یک داستان ِ موفق و تاثیر گذار است وباید تمام ِ ارکان ِ یک داستان با هم رشد کرده باشن تا اون داستان بتونه در ذهن ِ خواننده واقعیت ِ عینی پیدا کنه همان طور که در ذهن ِ نویسنده وجود دارد.

در قسمت ِ قبل ، به نظر ِ من به عنوان ِیک مخاطب ِ مونث، توصیف ِ ذهنیات ِ دختر ِ داستانت با اینکه خوب است ولی کامل نیست؛ در کل آدم می فهمه که تلاشت رو کردی و خوب، می تونه امیدوارباشه که در آینده خانم ها رو بهتر بشناسی و بهتر بنویسی.

ولی در این قسمت توصیف ِ صحنه ی احیات بی تعارف واقعاً بد است! یعنی به راحتی می تونستی با یک جستجو تو گوگل درباره ی cpr یا احیا قلبی،ریوی مراحل و روش احیا رو دقیق و با جزئیات بخونی و بعد چنان توصیف ِ عینی ای از در هم آمیختن ِاحساسات ِ احیا کننده حین احیا و جزئیات ِ اجرای احیا بنویسی که مخاطب خود را زنده در آن صحنه ببیند؛ مثلاً شمارش احیا : هزار و یک ، هزار و دو، ... است.

می شد نحوه ی قفل شدن ِ دست ها روی سینه و

پیدا کردن محل مناسب رو سینه و... و اضطرابی احیا کننده در گیرش می شه و ... را با جزئیات نوشت. البته اعتراف می کنم که تکنیک تکرار کاملاً به جا و تاثیر گذار نوشته شده بود.

موفق باشی پینوکیو ی نویسنده:)

ناشناس گفت...

راستی حالا که دست از خشونت و خونریزی در داستان هات برداشته ای چیزای قشنگ تری می نویسی. البته هنوز هم بوی قتل و کشتار داره اما حداقل تهوع نداره (مثل نخ دندون) می شه امیدوار بود که تا چند وقت دیگه پلوخورشتی بشی!!!

Pinocchio گفت...

راستش من این شیوهء احیا رو که سی بار فشار قلب بعد دو تنفس هست رو در ویکی بوک دیده بودم. که مجموعا میشه حدود شصت تا در دقیقه. توسیه کرده بود که نرخ ماساژ هم باید چیزی حدود صدتا بر ثانیه باشه.
به هر حال باید برم درستش رو یاد بگیرم. تا اگه کسی به خاطر مشکل سیستم کامنت پس افتاد، به دادش برسم!

ناشناس گفت...

هیچ وقت این بی هدفی و سردرگمی و شلوغی هنر مدرن رو درک نکردم. واقعاً منظور از این نوشته ی بی انتها چیه؟ یعنی همون که امیر گفته؟ انقدر بی ربط بنویسی که بشه هر جوری ادامه اش داد؟ خوش به حالتون که از این جور داستان ها لذت می برید. خوش به حالتون چون تو دنیای جدید، امثال من که دید پست مدرن ندارن و از نقاشی داوینچی بیشتر از پیکاسو خوششون میاد و از داستان "بر بلندی های بادگیر" بیشتر از "بیگانه" لذت می برن (از این آخری که حالم به هم می خوره) اصولا این روزا چیزی برای لذت بردن ندارن!

ناشناس گفت...

بنده خدا سعيد! نتونست صحنه به اين عشقولانه ای رو درك كنه!ضمنا من يادم باشه طرفاي شما سكته نزنم كه مرگم تضمين ميشه.والا تا جايي كه من يادم مياد به ازاي هر 15 ماساژ 2 تا تنفس مي دن.چون تك نفره داره احيا مي كنه.

ناشناس گفت...

خدارو شکر که سعید مرد
کاشکی له می شد که جنازشم نبود که مریم بخواد احیای غلط بکندش!!
ایشالله مریمم بره زیر جرثقیل له بشه دلم خنک شه!!
هر چی بی عرضه کمتر بهتر

ناشناس گفت...

با اجازه پنو کیو و اونی که نمی خواد اسمشو بگه,

فکر کنم منظور اونی که نمی خواد اسمشو بگه اینه:

البته متن اصلي يه كمي تلخ تر و كمي خنده دار تر بود- كمي لطيفش كردم

استاد حل تمرین سرکلاس: این دختری که ردیف سوم نشسته کیه؟؟؟ چوخ بد نیست!! یه کم بیشتر بهش توجه کنیم بد نباشد , رتبش چند میشه؟ شونزدهم یا هفدهم ؟؟؟

- درست یادش نمیاد که این دختره رتبش چندمه ولی به خوبی میدونه نفر اول کیه و اون کسی نیست جز دختره عمه جان پول دارش که در ممالک مترقیه خارجه (من میدونم که آمریکا ست ) در حال درس خوندنه و دل این استاد حل تمرین مارو حسابی برده و قراره در سال آینده سفری به ایران داشته باشند و این استاد حل تمرین ما سخت منتظر آن روزند!!!!!

دختر سرکلاس حل تمرین: این استاد حل تمرین ما بدکم نیستا هر چی باشه از این هم دوره ای های خودم بهتره- تازه حداقل یه مدرک فوق هم داره- یه کم بیشتر مورد تفقدش قرار بدم!!!!!! راستی رتبش چند شد؟؟؟
سیزدهم یا چهاردهم؟؟؟

یادش نمیاد!!! ولی رتبه اولی رو به خوبی میشناسه حتی بهتر از مادرش و اون کسی نیست جز استاد جوان دانشکدشون که به تازگی از ممالک راقیه اروپا به ایران باز گشته اند وکلی هم ذوق هنری دارن - در عکاسی سرآمدن و داستان های قشنگ قشنگ هم مینویسند – در ضمن پینو کیو رو هم دوست دارن!!!!!!!!!!

چند سال بعد دختر در پارک: (با خودش داره فکر میکنه) اه ه ه ... اون استاد جوان که خدا ذلیلش کنه که رفت با دختر یه خانم پول دار که از خارج امده بود مزدوج شد- دومی که........- سومی که...........- چهارمی که.....-................-....................- راستی اون استاد حل تمرینه چی شد!!!! رتبش چند بود؟؟؟
سیزدهم یا چهاردهم؟؟؟ بازم یادش نمیاد!!!

و بعد - دختر بچه و توپ و ...............


چند سال بعد استاد حل تمرین در پارک: (با خودش داره فکر میکنه) اون دختر عمه سرتقم که خدا خفش کنه که رفت با یه استادی که از خارجه برگشته بوده و کلی ذوق هنری هم داره مزدوج شد- دومی که........- سومی که...........- چهارمی که.....-................-....................- راستی اون دختر سر حل تمرین چی شد!!!! الان کجاست ؟؟؟راستی رتبش چند بود؟؟؟ شونزدهم یا هفدهم ؟؟؟ یادش نمیاد!!!


و بعد - دختر بچه و توپ و ...............

ناشناس گفت...

خوب بود

Qasem گفت...

http://www.iran-tcac.com/Page/?id=132