پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۶

نیمهء پر لیوان

یک نظریه علمی می‌تواند درست، غلط یا بی‌ارزش باشد. نوع بی‌ارزش آن بدترین نوع است. زیرا که حتی ارزش آنرا نداشته که ثابت شود که غلط است یا ممکن نبوده که نشان داده شود غلط است. مثالش نظریات فروید هستند. حالا قاسم جان نیمهء پر لیوان را نگاه کن. یک قدم پیشرفت کردیم!

دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۶

شیرینی

شیرینی می‌خواهید؟ لطف کنید در روز عید قدم رنجه بفرمائید تشریف بیارید منزل بعد ...

پی‌نوشت: انتظار ندارید که آدرس رو اینجا بنویسم؟

یکشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۶

"There is no Republican, no Democratic, no Socialist way to clean a street or build a sewer, just a right way and a wrong way."
Fiorello LaGuardia, mayor of New York City.

جمعه، آذر ۳۰، ۱۳۸۶

صبح روز عید

خوابِ خواب نبود اما بیدارِ بیدار هم نبود که زنگ خانه را زدند. صدای خروسی برادرش را شنید که گفت:«کیه؟ بفرمائید تو. الان اومدم». زیر لب زمزمه کرد «معلوم نیست که این پسره کی می‌خواد آداب معاشرت یاد بگیره». پتو را به کناری زد و روی تخت نشست. با یک دست موهایش را پشت سرش جمع کرد و با دست دیگر کش را از روی میز کنار تختش برداشت و به دور موهایش پیچید.

هنوز وارد دستشوئی نشده بود که برادرش که برگشته بود با صدای نخراشیده و نتراشیده‌اش داد زد: «مریم! بیا برات یک بسته اورده اند». از شستن صورت منصرف شد،‌ از پله‌ها رفت پایین تا ببیند چه خبر است. پایین که رسید، برادرش با نیشخندی بسته را تحویلش داد. یک جعبه مکعب شکل بود که با کاغذی به رنگ چوب کادو شده بود. روی جعبه یک غنچهء گل سرخ قرار گرفته بود. در زیر غنچه و نزدیک یکی از گوشه‌های جعبه تکه‌ مقوای سفید ساده‌ای بود که رویش نوشته شده بود«عید قربان بر شما و خانوادهء محترمتان مبارک». در پایین آن هم نام سعید به چشم می‌خورد.

کاغذ کادو را پاره کرد تا جعبهء مقواییِ زیرش نمایان شد. درِ جعبه را باز کرد. یک دل در یک کیسهء پلاستیکی شفاف پیچیده شده بود. به آشپزخانه رفت. جعبه و محتویاتش را روی میز گذاشت. درِ کابینت را باز کرد و کباب پز را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد. به سراغ کابینت دیگری رفت و یک تخته در آورد. از یکی از کشوها هم کارد و سیخ کباب برداشت.

قلب را روی تخته گذاشت و قطعه قطعه کرد. قطعات را به سیخ کشید، رویشان نمک پاشید، داخل کباب پز گذاشت. وقتی که بوی قلب کباب شده پیچید، سیخ را برداشت و کمی مکث کرد تا خنک شود. بعد با سر انگشتانش یکی از تکه قلبها لمس کرد تا خیلی داغ نباشد و با همان حرکت به آرامی آنرا از سیخ بیرون کشید و در دهان گذاشت. «مممم..... چه خوشمزه‌است!»

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

هک نشدم

بلاگر یک آدرس ای میل به شما می‌دهد که اگر به آن ای میل بزنید، محتوی ای‌میل را در وبلاگ قرار می‌دهد. احتمالا یک اسپمر ناقلا این آدرس را کشف کرده و با شوق و ذوق تمام دارد از آن استفاده می‌کند. بیچاره نمی‌داند که خوانندگان اصیل این وبلاگ علاقه‌ای به ساعتهای تقلبی ندارند.

Fantastic Prices On Re*lica's!

Happy Holidays!

Huge Savings on Re*lica Wa-ches & More:

www.metativrep.com

چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۶

نور ابدی یک ذهن خاموش

فیلم Eternal Sunshine of the Spotless Mind یکی از فیلمهای مورد علاقه من هست. اگه این فیلم رو ندیدید اکیداً توصیه می‌کنم ببینید. امروز متوجه شدم که فیلمنامهء‌این فیلم به فارسی هم ترجمه شده: نور ابدی یک ذهن خاموش. اگه فیلمش دم دست نیست، خوندن این فیلمنامه‌هم می‌تونه تجربهء‌دلپذیری باشه.

شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۶

هرجا که روم روی تو بینم
در کوهساران بر فراز قله‌ها
بر شاخساران در اعماق جنگلها
در کوهساران بر نشیب دره‌ها
می‌تازی بر امواج رودها
در ساحل تنت می‌بیند آفتاب
در دریا بدنت می‌خورد بر آب
ای لبانت میزبان بوسه‌ها
ای قوطیِ مچاله‌شده آب معدنی

سه‌شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۶

بریدهء جراید علمی

"There are, however, some costs associated with choosing such a partner for long-term relationship. Male height (e.g. Heald et al., 2003) and strength (Roy et al., 2002) are related to higher levels of testosterone (T), and high levels of T are associated with elevated reactive aggression (Benderlioglu et al., 2004). Since masculinity increases perceived dominance and aggressiveness (Perrett et al., 1998) it may negatively affect paternal investment. This is why one should expect that in less fertile phase of menstrual cycle or when choosing a long-term partner women might prefer men with less masculine features (Burnham et al., 2003, Gray et al., 2002 and Perrett et al., 1998)."

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

آخه آدم خودش رو فیلتر می‌کرده؟
حتماً کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است.
majles8.com

مادر دختر پسر: بوسه

« ... الان هم دارم پایان نامم رو تایپ می‌کنم. آخر این ماه باید دفاع ... » که صدای ترمز شدید آمد و بعد هم تالاپ، که صدای برخورد فولاد با فولاد، فولاد با سنگ یا فولاد با درخت نبود. صدا، صدای برخورد فولاد با گوشت و استخوان بود. مریم رو به دوست تازه‌اش گفت: «من می‌رم ببینم چه خبر شده.» و به سرعت به سمت محل تصادف رفت. یک پیکان قراضه با در باز ایستاده بود. مرد میانسالی داد و هوار می‌کرد و دو دستی بر سرش می‌کوبید. کمی آنطرفتر، جوانکی به پشت نقش بر زمین شده بود. مردم آرام آرام جمع می‌شدند. به سوی مصدوم دوید. بالای سرش که رسید، انگار که خودش را نقش بر زمین می‌دید. سعید بود. نبضش را گرفت، قلبش ایستاده بود. چادرش را از برداشت، لوله کرد و زیر گردن سعید گذاشت. کنارش نشست و شروع کرد به فشردن قلبش. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. رهایش کرد. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. رهایش کرد. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. برخواست. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. برخواست. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چاهارده پونزده شونزده هیفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چاهار بیست و پنج بیست و شیش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی. نفس عمیقی کشید، بینی سعید را با دستانش گرفت، لبانش را بر روی لبانش گذاشت و به آرامی در دهانش دمید. سینه‌اش کمی بالا آمد. برخواست. سینه‌اش پایین آمد. دوباره نفس عمیقی کشید و به آرامی هوا را در دهان سعید دمید. هنوز نبضش نمی‌زد. دوباره شروع کرد به ماساژ قلبی. یک دو سه چاهار پنج شیش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده ....

شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۶

طالع بر حسب پنج مولفهء‌اصلی

به متولدین ماهای مختلف خصوصیات مختلف نسبت داده می‌شود. حتی بعضیها ادعا می‌کنند که از روی زمان تولد، می‌توانند به خصوصیات اخلاقی یک نفر پی ببرند. برایم همیشه این سوال بوده که چقدر این موضوع با مشاهدات تجربی سازگار است. به نظرم عجیب نیست که خلق و خوی ما تابعی از زمان تولد باشه. بالاخره زمان تولد خیلی چیزها رو تعیین می‌کنه. دمای هوا، غذا، میزان هورمونهای بدن مادر و خیلی چیزهای دیگه در طول سال و فصل به فصل تغییر می‌کنند و می‌توانند روی ما تاثیر بگذارند. اما تا حالا یک مشاهدهء تجربی ندیده بودم که این موضوع رو تایید یا تکذیب کنه. یعنی اینکه بیاد بیشبینی شخصیت با استفاده از زمان تولد رو با نتیجه‌ء یک تست روانشناسی مقایسه کنه.
تا این که چند وقت پیش یک وبسایت دیدم که تلاش می‌کرد این دوتا رو به هم ربط بده. برای اینکار از تست پنج مولفه‌ای استفاده کردند که شخصیت آدم رو به پنج مولفهء اصلی تقسیم می‌کنه. تست رو انجام می‌دهید و نتیجه رو می‌گیرید. بعد اگر بخواهید نتیجهء تست رو با یک شخصیت نوعی ماهی که در اون متولد شدید مقایسه می‌کنه و به شما می‌گه که چقدر شبیه اون هستید. مال من که مطلقا شباهتی نداشت. ولی خوب با این یکدونه نتیجه نمیشه گرفت.