یک پا جلوتر، یک پا عقبتر، آمادهٔ دویدن شدم. یک دو سه، شروع به دویدن کردم، سرعت گرفتم، بیشتر سرعت گرفتم، خیلی بیشتر سرعت گرفتم. رو برویم یک دیوار بتونی بود. اما هیچ چیز نمیتوانست جلوی من را بگیرد. در حین اینکه با سرعت میدویدم، از کمر خم شدم و عضلات گردنم تا میتوانستم صفت کردم و پلکانم را بر فشردم.
درد میکرد. خیلی درد میکرد. خیلی خیلی درد میکرد. نیم خیز از روی زمین بلند شدم. دستی به پیشانیم کشیدم و بعد نگاهی به دستم انداختم. خونی بود. از روی زمین بلند شدم. قدم زنان به نقطهٔ شروع بازگشتم. رو به دیورا ایستادم. یک پا جلوتر، یک پا عقبتر، آمادهٔ دویدن شدم. یک دو سه، شروع به دویدن کردم، سرعت گرفتم، بیشتر سرعت گرفتم، خیلی بیشتر سرعت گرفتم. رو برویم یک دیوار بتونی بود. اما هیچ چیز نمیتوانست جلوی من را بگیرد. در حین اینکه با سرعت میدویدم، از کمر خم شدم و عضلات گردنم تا میتوانستم صفت کردم و پلکانم را بر فشردم.
درد میکرد. خیلی درد میکرد. خیلی خیلی درد میکرد. نیم خیز از روی زمین بلند شدم. نیازی نبود دست به روی پیشانیم بکشم. زبانم را بیرون آوردم و لب و لوچهام را تر کردم. مزهٔ خون شوری عرق با هم آمیخته بود. از روی زمین بلند شدم. قدم زنان به نقطهٔ شروع بازگشتم. رو به دیورا ایستادم. یک پا جلوتر، یک پا عقبتر، آمادهٔ دویدن شدم. یک دو سه، شروع به دویدن کردم، سرعت گرفتم، بیشتر سرعت گرفتم، خیلی بیشتر سرعت گرفتم. رو برویم یک دیوار بتونی بود. اما هیچ چیز نمیتوانست جلوی من را بگیرد. در حین اینکه با سرعت میدویدم، از کمر خم شدم و عضلات گردنم تا میتوانستم صفت کردم و پلکانم را بر فشردم.
درد میکرد. خیلی درد میکرد. خیلی خیلی درد میکرد. نیم خیز از روی زمین بلند شدم. نتوانستم مدت زیادی به حالت نیم خیز بمانم. دوباره خودم را بر روی زمین رها کردم. کمی گذشت. نه بیشتر از کمی گذشت. شاید هم خیلی گذشت. از روی زمین بلند شدم. کمی سخت بود. اما میتوانستم خودم را سر پا نگهدارم. سلانه سلانه به سمت نقطهٔ شروع بازگشتم. رو به دیوار کردم. یک پا جلوتر، یک پا عقبتر، آمادهٔ دویدن شدم. یک دو سه، شروع به دویدن کردم، سرعت گرفتم اما نشد، بیشتر تلاش کردم که سرعت بگیرم، باز هم نشد. رو برویم یک دیوار بتونی بود که اینبار حرکت میکرد. کمی به راست، کمی به چپ. شاید هم من حرکت میکردم، کمی به چپ، کمی به راست. اما هیچ چیز نمیتوانست جلوی من را بگیرد. در حین اینکه با سرعت میدویدم، از کمر خم شدم و عضلات گردنم تا میتوانستم صفت کردم و پلکانم را بر فشردم. دیگر درد نمیکرد. اصلاً درد نمیکرد. اصلا و ابداً درد نمیکرد ....
۸ نظر:
گاهی فکر می کنیم هیچی نمی تونه جلومون رو بگیره،فکره!می دونید چی کافی بود تا باعث شه شما همون بار دوم بی خیال بشید؟!این که وسد دویدنتون یه هو یکی از پشت بگیرتتون و نذاره درست بدوید و اون یه نفر یکی از عریرانتون باشه...
این جور مواقع خستگی 100000000 برابر می شه و آدم ترجیح می ده زنده هم نباشه چه برسه به این که تلاش کنه!آخه شمشیر خودی درد داره!
خوب بود پینوکیو. ادامه ندیش ها. همین جوری خوبه.
فکر کنم این گاهی به دردت بخوره.
http://www.mibosearch.com
سلام:)
Spoon boy: Do not try and bend the spoon. That's impossible. Instead... only try to realize the truth.
Neo: What truth?
Spoon boy: There is no spoon.
Neo: There is no spoon?
Spoon boy: Then you'll see, that it is not the spoon that bends, it is only yourself.
سفت مجید جان!
قانونی هست به نام تسلیم
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دشت طوی پا آبله کن
حتماعکس.......روی دیواربود.
میشه پر زد و به اوج آسمونا رسید پرواز کن پرواز کن شاپَرَک :)
ارسال یک نظر