پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۶

اول از همه الیسه، این کتاب رو هیچ وقت شروع نکردم چون مطمئن بودم که به پایان نخواهد رسید. خانهء برگها رو موقع خوندش کم آوردم. باید خط به خط لغنامه نگاه می‌کردم. سوادم هم به اندازه‌ای نبود که پینوکیو رو بتونم راحت و با لذت بخونم. غیر از اینها داستان بلندی رو نیمه تموم نگذاشتم. چندتایی مجموعه داستان هست که نیمه‌تموم موندند. به این خاطر که یک داستان رو خوندم بعد کتاب گذاشتم سر راه بعد مامانم جمعش کرده و من هم فراموش کردم که که برم داستان بعدی رو بخونم. آخه کتاب برای تموم شدن همیشه باید جلوی چشم باشه.
بریم سر کتابهای فارسی. با خوندن شعر خیلی مشکل دارم. لیلی مجنون و هفت پیکر و شاهنامه رو تلاش کردم بخونم که همگی ناتمام ماندند.
این اعتراف به درخواست مریم بود. من هم نور چراغ رو می‌اندازم در چشمان
دانا، سیب‌زمینی، این دو نفر، ذهنیات من
اعتراف کنید!

هیچ نظری موجود نیست: