یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

آخرین اکتشاف - قسمت سوم : بله یا نه؟

قسمت قبلی

همانطور که خوش خوشان قدم می‌زد. سعی می‌کرد که بین خواب و مفاهیم علمی ارتباط بر قرار کند. اما نمی‌توانست. بر طبق روال دانشمندانی که سرشان به سنگ خورده است، سعی کرد که قبل از هر چیز سوال را ساده کند. آنقدر ساده که جوابش یک بله یا نه باشد: «آیا این خواب اصلاً به موضوع مربوط می‌شود؟». می‌دانم که اگر دانش‌پیشه نباشید برایتان پر واضح است که جواب این سوال یک بله یا نه خالی است، اما اگر دانش‌پیشه باشید و چندباری سرتان به سنگهای متعدد خورده باشد می‌دانید که معمولاً یک جواب سومی هم وجود دارد. این جواب سوم هم وقتی رخ می‌نماید که نتوانیم در یک مدت متناهی از بین بله و نه یکی را انتخاب کنیم. البته خیلی‌ها به اشتباه از پاسخ «عروس رفته گل بچینه» به عنوان گزینهء سوم استفاده می‌کنند که چندان علمی نمی‌باشد. در حقیقت باید گفت که تنها گزینهء صحیح این است: «اطلاعات کافی برای دادن پاسخ به این سوال موجود نمی‌باشد»، هرچند که کمتر شاعرانه است، اما درست‌تر است.

دانشمند ما هم از آنجایی که عروس نبود و دانشمند بود، به این نتیجه رسید. و بر طبق سنت دانشمندان اول از یکی دو نفری که دم دست بودند پرسید، وقتی که در پاسخش مثل سیب زمینی‌های توی آبگوشت هیچ عکس العملی نشان نداند به سراغ منابع دیگر رفت. منبع بعدی مسشختسش بود که همان معادل گوگل خودمان در صخه است. معمولاً هم نقطهء پایانی چنین جستجویی کتابخانه است. از کتابخانه با چند کتاب در زیر بغل خارج شد و راهی زمینِ چمنِ مرکز شد. در وسط چمنها چهار زانو نشست، اولین کتاب را روشن کرد و مشغول خواندن شد .....

خوابش می‌آمد. سرش پر شده بود پر از اطلاعات بی‌ربط. دیگر نمی‌توانست ادامه بدهد. از جا برخواست و به سمت جایی رفت که قریب به اتفاق اهل علم در چنین موقعیتی می‌روند: قهوه‌خانه. و اگر مرکز شما قهوه‌خانه ندارد، برایتان متأسفم، به مرگ علمی زودرس تلف خواهید شد.

کتابها و کاغذها را روی میز قهوه‌خانه یا «بار» یا ضصسبسشب (این آخری به زبانه صخه‌ای بود) ولو کرده بود. همانطور که به آنها نگاه می‌کرد، فنجان قهوه را به لبهایش رساند. بوی قهوه دماغش را پر کرد. اولین جرعه قهوه را پایین نداده بود که جرقه‌ای در کله‌اش زد، از همان جرقه‌هایی که همه به آن نیاز داریم تا مسائلمان را حل کنیم.

با توجه به مطالبی که خوانده بود فهمیده بود که شما مشق خود را انجام نداده اید. بنابر این تصمیم گرفت قهوه‌اش را تمام کند و بعد به کار آتش بازی برسد. تا او قهوه‌اش را می‌خورد، شما هم روی مسئله فکر کنید. لااقل یک چندتا حدس بزنید، با کمی اِی تی پی به اِ دی پی تبدیل کردن نخواهید مرد.

قسمت بعدی

پی‌نوشت: تصویر یک میز و صندلی نوعی که در یک مرکز تحقیقات نوعی جایگاه قهوه خوردن و گپ زدن دانشمندان نوعی است.

۴ نظر:

Qasem گفت...

ناقلا می‌خواهی بر اساس یا تضادِ کامنتهایی که مردم بهت می‌دهند داستان را پیش ببری؟

Pinocchio گفت...

لطف گذاشتن داستان چند قسمتی روی وبلاگ همینه.

ناشناس گفت...

حدس 1:شاید روند مرگ و میر در صخه به صورت جفت باشه...اگه مرگ طبیعی رخ بده که خب سوالی مطرح نیست. اما اگر غیر طبیعی باشه اون موقع به ازای مرگ هر یک نفر یک مرگ بی علت
هم وجود داره

ناشناس گفت...

حدس 2: به خودکشی هم ممکنه ربط داشته باشه !!!