قسمت قبلی
دفترش را باز کرد و تند و تند و شروع به محاسبه کرد. صفحه پشت صفحه بود که سیاه میشد. دست بردار هم نبود. آخه میدونید، اون هم مثل من آدم عجولیه. نمیتونه صبر کنه. داستان تو گلوم گیر کرده و دارم خفه میشم. نمیتونم صبر کنم. من مینویسم، دیگه نمیتونم منتظر شما بمونم که جواب معما رو پیدا کنید.
نتیجه محاسبه را درشت نوشت، دورش هم یک کادر کشید و هاشور زد. بعد به صندلی تکیه داد و دستهاش رو گذاشت پشت سرش. چشمانش را بست و شروع کرد به مرور کردن فرضیهاش: «همه چیز درست در میآید، ما در یک فضا زمان چهار بعدی هستیم. این فضا خودش در یک فضای پانصد و دوازده بعدی منهای پانصد و شش بعدی است که میشود همان پنج بعد خودمان (در صخه پانصد و دوازده منهای پانصد و شش نمیشود شش، میشود پنج). حالا ممکن است که جهانهای چهار بعدی دیگری هم وجود داشته باشند که موازی با جهان ما هستند و چون موازی هستند هیچ فصل مشترکی ندارند. از طرفی هم ما که مقید به چهار بعد هستیم، نمیتوانیم به آن جهانها سفر کنیم یا از وجودشان با خبر شویم. هرچند که ممکن است فاصلهء بین دو جهان خیلی خیلی کم باشد. دست مثل دو کرم خاکی که روی دو سیم برق موازی هستند.
در ظاهر این جهانها از هم کاملاً مستقل به نظر میسند. اما به خاطر در هم تنیدگی کوانتومی ممکن است که همبستگیهایی بین این جهانها وجود داشته باشد. این همبستگیها شاید بتوانند اختلاف نرخ مرگ و میر را توجیه کنند. مثلاً اگر کسی در آن جهان موازی بمیرد، در اینجا هم یک نفر خواهد مرد.
شاید حتی بتوان بین این جهانها سفر کرد. کافی است که بتوانیم مکانیزیمی برای تونل زنی کوانتومی از خلاء بین دو جهان پیدا کنیم ... منتهی همهء اینها درست، چطور باقی ملت را قانع کنم؟»
این لحظه نقطهء عطفی در زندگی یک دانشمند است. چطوری دیگران را قانع کنم؟ چطوری چاپش کنم؟ چطوری این داورهای حرامزاده را قانع کنم؟ چطوری دیگران را راضی کنم که به من برای انجام تحقیقاتم پول بدهند و ... جالب اینجاست که هرچه کارت مهمتر و بزرگتر باشد، این مرحله سختتر است. اما این فیزیکدان ناقلای ما، بلد بود که چهکار کند. هرچه هم قربان صدقهاش رفتم که به من هم یاد بدهد، به جایی نرسیدم. ملت دوست ندارند فوت کوزهگری را به دیگران یاد بدهند.
خیلی سریع در مرکز تحقیقات مرگهای بیدلیل یک آزمایشگاه جهانهای موازی به راه افتاد. یکی از دستاوردهای این آزمایشگاه دروازه بود. دروازه یک چیزی بود شبیه توالت فرنگی که به انبوهی از سیم و لوله و انواع و اقسام تجهیزات آزمایشگاهی وصل بود. کارش این بود که درش را میبستند، مختصاتی را به کامپیوتر میداند بعد درش را باز میکردند و جسمی را که در آن مختصات در جهان موازی بود، از داخلش بر میداشتند. البته از این نظر کارش به نوعی برعکس توالت فرنگی بود.
مدتی طول کشید تا مختصات یک سیاره مسکونی را بدست آورند و اولین چیزی که در دروازه ظاهر شد و حکایت از وجود موجوداتی ذیالشعور نسبتاً پیشرفته میکرد، یک صفحهء دایرهای شکل بود. این صفحهء نقرهای رنگ، وسطش یک سوراخ داشت، درست به اندازهء انگشت اشاره. این دیسک شبیه نسلی خیلی قدیمی از وسایل ذخیرهسازی اطلاعات در صخه بود و تنها یک ترا بایت اطلاعات را ذخیره میکرد.
البته این انتقال اشیاء کلی هم تفریح بود و خیلی وقتها وسائل جالبی از سخه در دروازه ظاهر میشد. مثلاً یک بار یک سری نامهء خانوادگی بدست آوردند. که در یکی از آنها این نوشته شده بود: «همه میگفتند که تو به اون خیلی سری، اما من دوسش داشتم». این نامه باعث شد که صخهایها بفهمند با چه موجودات بیمنطق و ا حساساتی طرف هستند.
خیلی وقتها هم وسائل بامزهای در دروازه ظاهر میشد. که متأسفانه از نامبردنشان در این وبلاگ معضورم. اما به هر حال با کمک وسایلی که بدست آمدند، توانستند تخمینی از میزان پیشرفت تکنولوژی و فهم و شعور در سخه بزنند.
- غلط نوشتی
- چی رو غلط نوشتم؟
- صخه با صاد هست. تو با سین نوشتی.
- ببین، این داستان منه. صخه هم اختراع منه. هرجوری که دلم بخواهد مینویسمش. تازه، عقل کل، مردم صخه برای چی میبایست میزان تکنولوژی در صخه --سیاره خودشان-- را تخمین بزنند؟
- راست میگی.
- سخه با سین، اسم این سیارهء جدیده. اصوات سخه خیلی شبیهتر به اصوات ما است. بنابراین ایندفعه صخهایها مشکل دارند.
با تخمینی که از میزان پیشرفت تکنولوژی در سخه زدند توانستند بفهمند که میزان مرگ و میر چقدر است. با توجه به همبستگی موجود بین دو سیاره، مقدار پیش بینی نرخ مرگ به مقدار واقعی نزدیکتر شد، اما نه دقیقاً. هنوز هم از نه میلیون و چهارصد و بیست هفت هزار و پانصد و سی و شش نفر یک نفر در هر سال میمرد که علتش معلوم نبود.
تنها یک راه حل وجود داشت. آنهم این بود که یک نفر را به سخه بفرستند. البته چون این سفر، سفری بس خطرناک و احتمالاً بیبازگشت بود، باید اول این مشکل فلسفی را حل میکردند که آیا منطقی است برای جلوگیری از یک مرگ در هر سال که به ازای هر نه میلیون و چهارصد و بیست هفت هزار و پانصد و سی و شش نفر اتفاق میافتاد، یک نفر را قربانی کنند؟
قسمت بعدی
۲ نظر:
اگر روند مرگ و میر در سخه هم دارای مشکل صخه باشه، چی؟
راستی روند زاد و ولد در صخه به چه صورتی هستش؟
باید نگاشتی وجود داشته باشد که نقاط فَرینه رادر این دو سیاره بهم تبدیل کند. با توجه به شواهد باید نگاشتی باشد که لزوما کمینه را به بیشینه و بیشینه را به کمینه تبدیل میکند.
ارسال یک نظر