سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۵

حسرت

جلویِ آن همه نگاه ‌ترسیدم که به او خیره شوم و نشدم و در حسرتِ یک نگاه سوختم و می‌سوزم و امیدی ندارم که او با نگاهش آتشم را فرونشاند که دیگر نیست و اگر باشد دیگر نگاه نخواهد کرد کسی را که ترسید و از ترسش سجده نکرد به آنهمه زیبایی و اما من به امید نگاهش همچنان می‌سوزم تا نگاهم کند هرچند که می‌دانم خواهم سوخت و تمام خواهم شد و او مرا هرگز نخواهد دید.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

حسرت

...