پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۵

تکامل - شش

قسمت قبلی

با تلفن صحبت می‌کرد. من کلمه‌ای نمی‌فهمیدم اما معلوم بود که گفتگویِ دلپذیری نیست. صدایش می‌لزید و قطراتِ اشک بر رویِ گونه‌هایش می‌غلتیدند. لحظه به لحظه صدایش بلند و بلندتر می‌شد و خونِ بیشتری در صورتش جریان پیدا می‌کرد تا اینکه با کوبیده شدنِ تلفن بر زمین، دوباره آرامش به میان ما باز گشت. بر رویِ صندلیش نشست، با دستانش بالشی بررویِ میز ساخت و سرش را درمیان آنها گذاشت و گریست و هنگامیکه صدایِ گریه‌اش نیامد، فهمیدم که خوابیده‌است. کاش برای همیشه می‌خوابید تا من برای همیشه آرامش داشته باشم.
سرش را از رویِ میز برداشت. اندکی مکث کرد و بعد به پشتیِ صندلیش تکیه داد. با دستانش چشمانش را مالید. بعد هم مالشی به همهء صورتش داد و سپس انگشتانش را به لایِ موهایش فرستاد و به آرامی آنها را در پسِ سرش به صورت گلوله‌ای جمع کرد. یک مداد از رویِ میز برداشت و در آن گلولهء مو فرو کردتا باز نشود. بعد پا شد و به سمتِ دستگاهِ قهوه جوش رفت. یک لیوان را از قهوه پر کرد و مشغول مزمزه کردنش شد. همانطور که مزمزه می‌کردش، نگاهِ سنگینش بر رویم بود که برایِ من تنها نویدی بود از درد و رنج که به زودی به سراغم می‌آمد.

قسمت بعدی

هیچ نظری موجود نیست: