دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

تکامل - سه

قسمت قبلی

چشمانم را باز کردم. بر رویِ تختی به صلیب کشیده شده بودم. اما همچنان در همان مکانِ آشنایِ همیشگی بودم. به خودم فشار آوردم تا به خاطر بیاورم که چه اتفاقی افتاده است. قفس! به سختی سرم را به سمتش گرداندم. خالی بود! معلوم نبود که چه بلایی بر سرِ او آورده بود. شاید ... شاید او را کشته بود! لعنتی، هر روز به گونه‌ای مرا عذاب می‌داد. باید به این همه عذاب پایان می‌دادم. اما اول باید خودم را آزاد می‌کردم. ولی دستبندها محکمتر از آنی بودند که بتوانم کاری کنم.
در را باز کرد و داخل شد. صدایِ تق تق قدمهایش را می‌شنیدم که نزدیک‌تر می‌شد. به کنارِ تخت رسید و به آرامی از آن بالا آمد و بر روی شکمم نشست. بعد مچ دستانم را گرفت و صورتش را به نزدیکی صورتم آورد و در چشمانم خیره شد و در چشمانش خیره شدم. تمام وجودم را نفرت گرفته بود، جز دلم که مهرش در آن به آرامی نفوذ می‌کرد. نمی‌دانم چرا اینطور بود. من که همیشه می‌خواستم از او انتقام بگیرم، من که همیشه دوست داشتم او را به تلافیِ تمامِ شکنجه‌هایی که بر من روا داشته بود قطعه قطعه کنم، اکنون اینچنین در دامِ عشقش گرفتار آمده بودم و دستانم بسته بود. او هم که متوجه این موضوع بود و انگار که همه چیز مطابقِ خواسته‌هایِ او پیش می‌رود، لبخندی پیروزمندانه زد و خودش را رها کرد ...

قسمت بعدی

۳ نظر:

ناشناس گفت...

یک روز حضرت عیسی (ع) در بهشت داشت دنبال باباش می گشت که به یک پیرمرد چوب تراش رسید. ازش پرسید شما در دنیا پسری نداشتید؟ پیرمرد گفت: من زن نداشتم ولی یک پسر داشتم که سال ها پیش گمش کردم. حضرت عیسی گفت: وااااای پس شما پدر من هستید. پیرمرد هم گفت: وااااای پینوکیو خودتی؟؟

ناشناس گفت...

آقای پینوکیو ممکنه برای روشن شدن تکلیف خوانندگان پروپاقرصتان مشخص کنید که سریال شما جزء کدام ژاندر سینمایی است؟ ژاندر وحشت؟ ژاندر کمدی؟ ژاندر درام یا جنایی؟
البته با توجه به ساعت پخش (پست) سریالتان می شود حدس زد که " تماشای این برنامه به افراد زیر 18 سال و بیماران قلبی توصیه نمی شود!! به هر حال ما دنبالش می کنیم

ناشناس گفت...

پاسخ به فرنوش خانوم از طرف لاگ آونر
اولا ژاندر نه بلکه ژانر
دوما در قعر نوشته ها رومانتیسم و سوریالیسم رو بغایت زیبا پیدا میکنم . یاد کافکا میافتم اینجا