قسمت قبلی
توضیح: این آخرین قسمت از یک سری هشت قسمتی است. این داستان را میتوان از هر دو جهت، آغاز به ا نتها و انتها به آغاز خواند. اگر یک داستان سادهء را ترجیح میدهید، این قسمت را به خوانید و به ترتیب پایین بروید. اگر دوست دارید فسفر بیشتری بسوزانید، از شمارهء یک شروع کنید تا به این قسمت برسید.
نورِ خورشید از لا به لای شاخ و برگ درختان بر صورتم میتابید. چشمانم را باز کردم و با دستانم مالشی به آنها دادم. وقتِ صبحانه بود. از شاخهای که بالای سرم بود گرفتم و ایستادم. به اطراف نگاهی انداختم. کمی آنطرفتر روی یک درختِ دیگر، صبحانهای دلپذیر مرا به خود میخواند. خیزی برداشتم و از این شاخه به آن شاخه پریدم تا اینکه دستنانم به دورِ میوه پیچیدند. به آرامی چیدمش و بعد از وسط نصفش کردم. عطری به هوا خواست. به بینیم نزدیک کردم تا بویش را بهتر حس کنم. آنچنان عطری داشت که حیفم میآمد بخورمش. دوست داشتم همینطور ساعتها تنها در برابر بینیام نگه دارمش و تنها ببویمش. اما گرسنگی اجازه نمیداد. گازِ کوچک و ملایمی از آن گرفتم. نرم بود شیرین. همانطور که داشتم در دهانم به آرامی مزمزهاش میکردم دیدم که دارد به من نگاه میکند. میوه را فراموش کردم. به زمین انداختمش و به دنبال او رفتم. تا مرا دید که به سویش میروم، گریخت. انگار که میخواست با من بازی کند. من هم بازی را دوست داشتم، خصوصاً با او.
بعد از کمی دویدن، به جای اول برگشته بودیم. ایستاد، من هم ایستادم. خم شد و از روی زمین چیزی برداشت و به سمت من بازگشت و دستش را به سویم دراز کرد. در آن، تکه میوهای بود که به زمین انداخته بودم. نیمهء دیگر در دست دیگرش بود. داشت ملچ مولوچ کنان آنرا میمکید.
همانطور که میخوردیم به او خیره شدم و او هم به من. اما او نتوانست زیاد دوام بیاورد و نگاهش را دزدید. تظاهر میکرد که تمام توجهش به میوهای است که میخورد. اما من میدانستم که اینطور نیست. منتظر بودم که دوباره باز گردد و بازگشت. و هنگامی که بازگشت، به سویش رفتم و در آغوش گرفتمش و چشمانم را بستم تا تنها لامسه باشم.
۲ نظر:
وجود یک شخصیت ثابت و به عبارتی یک عنصر لولا داستان را خیلی روان به دو سو هدایت می کند... چیزی که باعث جالب به نظر رسیدن داستان می شود... و آنچه به داستان عمق می بخشد ارایه دو مصداق عینی از تکامل است... کاشی داستان تکامل انسان ها سیر نزولی به خودش نگیرد!
اول اینکه جی شد به ذهنتون رسید کلمه ی بخوانید را به صورت "به خوانید" بنویسید؟ دوم اینکه به چنین داستانی که هم از سر بشه خوندش و هم از ته میگیم بی سر و ته
ارسال یک نظر